گودالی می کنم...... درد هایم را در ان دفن می کنم......
زخم هایم فریاد می زنند ...ازادم کنید ...
... نمی دانم زیر خاک هم می ترسم.....
ادمها با صداهایشان له م می کنند ....
دردهایم رسوا می کنند زیر خاک ....
گوش هایم فریاد می زنند ...
رهایم کن ...
زیر خاک هم صدای پچ پچ ها ازارم می دهد ...
نمی دانم زخم هایم ....درد هایم .....شکست هایم را کجا دفن کنم.....
که صداها ازارشان ندهد ....
نمی دانم در زمین ارامشی هست........
سکوتی حکم فرماست....
زخم زبان ها خسته نیستند .....
نمی دانم ... در بیابانی رها میکنم ...
باز هم میترسند .....
فریاد میزنند ....
ما را رها نکن ....
اینجا وجدانها هم دگر سیر نیستند ......
حمله می کنند ...
نمی دانم ....
وجدان ها هم دگر حمله می کنند ....
شاید اینجا جزیزه ادمخوارهاست.....
دیگر ...
هر کس از درش وارد می شود ...
حمله می کند
ادمخوارها دگر به شهر ما حمله کرده اند .....
گرسنه ها دگر اینجا فراوان است....
به جزیره ادمخوارها خوش امدید .....
وجدان ها هم تشنه اند ...هم گرسنه
طبقه بندی: زهر نوشته،
.: Weblog Themes By Pichak :.