'
 

زن

نوشته شده توسط :زهرا ن
پنجشنبه 15 آبان 1393-02:06 ب.ظ

رو زمین خدا

ارزش یك زن......
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
اید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
وسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."
خداوند گفت
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."

فرشته پرسید :

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوند پاسخ داد :

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت:

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثر شد:

خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمی داند . . ."




نظرات() 

الهام چرخنده

نوشته شده توسط :زهرا ن
پنجشنبه 15 آبان 1393-11:28 ق.ظ


بخش‌هایی از صحبت‌های الهام چرخنده:

اگر اجازه بدید عرایضم رو با فرمایش حضرت آقا شروع کنم...
...
من امروز اینجا نیستم برای اثبات الهام چرخنده، برای اینکه الهام چرخنده آن‌قدر افتخارات در زندگیش داشته که احتیاجی به زنده باد و مرده باد عزیزان نداره...
...
خیلی ممنونم که زینبی‌ها و زهرایی‌ها اینجا هستند...
هیچ به این فکر کردید که چندین سال هست که در ایام سوگواری شیعه... یک هجمه سیاسی کثیف رو وارد این قضیه (محرم) می‌کنند که جوانان ما رو دور بکنند از فضای مذهبی و عشق‌بازی با ائمه اطهار
...
امسال داستان جدیدی که به وجود آوردند اینه که دقیقا نزدیک به کمتر از ۷ روز رسیدن به ایام سوگواری محرم که بهترین فرصت برای تزکیه نفس...
...
همه حرفم با اون کسانیه که میگن بچه ولایی‌ها، بچه مذهبی‌ها، بچه ریشوها، ساندیس‌خورا، چادری‌ها و... اسیدپاشی کردند...
کدوم آدم مذهبی انقدر حیوان صفته؟
...
یک ذره ناراحتم، آره از یک جایی اومدم که توپم پره
برید توی فضای مجازی ببینید که چطوری دارن می‌زننمون
...
همه بچه‌هایی که من رو در سینما می‌شناسند می‌دونند که سال‌ها من در عرصه‌های مختلف همینجوری ایستادم و حرف زدم...
امروز من می‌تونم یک الگو باشم...
...
میگن هر خانمی که حجاب داره کدیه،‌ هر خانمی که دماغش رو عمل نکرده از پشت کوه اومده... برو بابا!
یا مثلا میگن خانومه آدم حسابی بود، یک بوی عطری می‌داد، موها رنگ کرده ناخن‌ها کاشته شده...
...
ای کاش ما بلد بودیم مثل اونها که الویس پریسلی و مایلکشون رو تبلیغ می‌کنند... چون تابو ندارند، ائمه ندارند، ریشه ندارند، ما ریشه‌هامون تو خاکه نه تو آب... کاش بلد بودیم حضرت زهرا و مولا علی رو به دنیا بفهمونیم که الان پر بود از زهرایی و مولایی

از زمانی که رشته مهندسی معماری قبول شدم و کلی سوت و دست و هورا برام کشیدند تا زمانی که به نام «الهام یاعلی» توی تیم والیبال می‌شناختم تا بعد که افتخارات دیگه در زندگی کسب کردم و بزرگترین افتخارم داشتن دو تا پسره، امروز بزرگترین افتخارم داشتن چادر حضرت زهراست

من اینجا اعلام می‌کنم عین یک سرباز، عین یک بانوی قدرتمندی که احساس می‌کنه یک سربازه، اگر که دفاع از باورهای دینی، تببین اسلام، بیداری اسلامی، عشق به ائمه اطهار، اردات به ولایت و ولی، چاپلوسی و ریاست، الهام چرخنده باریاترین، ریاکارترین و چاپلوس‌ترین فرد دهه خواهد بود.





نظرات() 

پوشش

نوشته شده توسط :زهرا ن
یکشنبه 11 آبان 1393-09:33 ق.ظ





نظرات() 

بانو جان ...

نوشته شده توسط :زهرا ن
چهارشنبه 7 آبان 1393-10:09 ب.ظ

بانو جان ...
سالها برای برابری جنگیدی ولی ندانستی
برابری این نیست که " مانند او" کارهای سخت انجام دهی...
خشونت داشته باشی..
همیشه منطقت را بر احساست ترجیح دهی...
به هیچ کس تکیه نکنی...
از هیچ کس انتظار عشق و محبت نداشته باشی...
...
برابری این است که لطافت تو به اندازه سرسختی او در جامعه ارزشمند باشد
برابری این است که احساسات تو همانقدر اهمیت داشته باشد که منطق او
برابری این است که مادری تو همانقدر پر ارزش باشد که پدری او
برابری این است که هر چیزی که در عرف و فرهنگ جامعه برای تو بد است برای او هم به همان اندازه بد باشد
برابری این است که به همان اندازه که او از حقوق مردانه اش برخوردار است تو هم از حقوق زنانه ات برخوردار باشی
...
بانو جان...
قدر خودت را بدان تا او هم قدر تو را بداند...





نظرات() 

آزادی

نوشته شده توسط :زهرا ن
چهارشنبه 7 آبان 1393-09:59 ب.ظ


من از تو آزاد ترم!.....
نه به اندازه تو مدام به فکر خراب شدن آرایشم و حالت موهای سشوار کشیده ام هستم...
و نه مدام نگران این که مردم از ظاهرم خوششان می آید یا نه...
نگاه های آلوده آنقدر که تو را مورد هدف قرار می دهد ، مرا هدف نمی گیرد...
استفاده به عنوان یک ابزار آنقدر که تو را به اسارت می گیرد، مرا به اسارت
نمی گیرد...
ترس از عدم پذیرش از طرف دیگران آنقدر که دست و پای تو را می بندد، دست و پای مرا نمی بندد...
هوای آلوده به هوس آنقدر که ریه های تو را آزار می دهد، مرا آزار نمی دهد...
خواهرم..
ای کاش برای به دست آوردن یک آزادی کوچک، یک آزادی بزرگتر را فدا نمی کردی...
ای کاش تو هم تیرهای سمی نگاه های ناپاک را می دیدی...
ای کاش تو هم زنجیر های هوس دیگران را که بر دست و پایت بسته شده حس
می کردی...
خواهرم...
ای کاش تو هم آزاد بودی.....




نظرات() 

گوش کن

نوشته شده توسط :زهرا ن
چهارشنبه 30 مهر 1393-04:18 ب.ظ





نظرات() 

تعظیم......!!!!

نوشته شده توسط :زهرا ن
چهارشنبه 30 مهر 1393-04:14 ب.ظ


 دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟

گفتم:ببخشید چی واقعا؟

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد؟

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن!!

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟

گفتم : آره تو راست میگی برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا باید زانو زد... حقا که سر پایین انداختن کمه!




نظرات() 

گوش کن

نوشته شده توسط :زهرا ن
دوشنبه 28 مهر 1393-08:05 ب.ظ

میگفت: پسرها چقدر چشم ناپاک شده اند...

یک بار پشت سرش راه افتادم...
در کوچه ی اول، پسر جوانی ایستاده بود. تا نگاهش به او و مانتوی تنگش افتاد، نیشخندی زد و به سر تا پای اندام دختر خیره شد...
همان پسر،وقتی من از جلویش عبور کردم، سرش را پایین انداخت و سرگرم گوشی موبایلش شد...

در کوچه ی دوم که کمی هم تنگ بود، چند پسر در حال حرف زدن و بلند بلند خندیدن بودند. دختر که نزدیکشان شد، نگاه ها همه سمت اندام و موهای بلند دخترک چرخید. یکی از پسر ها نیشخندی زد و دیگری کاغذی را در کیف دختر انداخت. تنه دختر، هنگام عبور از آن کوچه ی تنگ، به تنه ی پسر ها خورد
همان پسر ها، وقتی من نزدیک شدم، راه را برای عبور من باز کردند و صدایشان را پایین آوردند.

و همینطور در کوچه ی سوم، خیابان، بازار...

اصلا قبول
چشم ها هَـــــمــــه نـاپاک(!)
اما ◄تـــــــو► چــرا با بـی حجابی، طــعمه شان میشوی...؟




نظرات() 




درباره وبلاگ:



آرشیو:


طبقه بندی:


آخرین پستها:


پیوندهای روزانه:


نویسندگان:


ابر برچسبها:


آمار وبلاگ:







The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
 


  • شهر قشنگ
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات