دل شکسته!
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار منو از خاطره کم کن تا ابد خدانگهدار
| ||
به نام آنکه عشق را آفرید تا کبوتر عاشق در آن لانه بزند می نویسم به یاد پرنده ای که بودنش بهار ونبودنش غم پاییز را در دلها زنده مکند. من در نگاه تو شکفتن غنچه ها,خندبدن گلها,داغ لاله ها,فرار بلبلان و قهقهه مرغان,خوابیدن کبکها و ریزش آبها را دیده ام. احساس را در سینه جاری می کند عشق پائیز دلها را بهاری می کند عشق وقتی برایت دست همراهی تکان دهد بیگانه ات با هرچه داری می کند عشق Always in the my heart. ((دوست دار خنده هایت مهدیه)) {{مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطره تو با همه ی خاطره ها محو شوم}} طبقه بندی: جدایی، برچسب ها: نوشته های خودم برایت عشقم، [ جمعه 26 اسفند 1390 ] [ 09:46 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره! [ شنبه 21 آذر 1394 ] [ 05:39 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
[ یکشنبه 15 آذر 1394 ] [ 09:43 ق.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
غمگینم همانند:
کسی که بخاطر دردهایش در اوج جوانی پیر شد [ چهارشنبه 11 آذر 1394 ] [ 05:52 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
سلام دوستای گلم ممنون از همتون با اینکه من دوسال به وبلاگم سر نزدم و گذاشتمش کنار ولی بازم شما دوستای عزیز تر از جانم تنهام نگذاشتید از همینجا دستای پر محبت همتون رو میبوسم شادیهایم هدیه به تو اندک بودنش را خرده مگیر این تمام سهم من از روزگار است [ چهارشنبه 11 آذر 1394 ] [ 10:40 ق.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
سلام به همه بازدید کنندگان و دوستان گرامی
دیگه فرصتی واسم نمونده وقت رفتنه یا حق همه ی شما ها رو به خدای بزرگ میسپارم کلام آخر(اون که نخواست پیشم باشی خودش باید صبرم بده خداگرفتی عشقم و جواب قلبم رو بده) ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار منو از خاطره کم کن تا ابد خدانگهدار طبقه بندی: جدایی، [ چهارشنبه 8 آبان 1392 ] [ 10:01 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد …
دیروز زیادی شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بیدار شود ….! [ پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 ] [ 07:26 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم روزت مبارک [ چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 ] [ 08:11 ق.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می
شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . من می گویم : رفت ...رفت ...رفت. رفت و دلم شکست... غم رو دلم نشست... رفت شادیم بمرد... شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم . [ یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ] [ 07:46 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
ان روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند...توبه دنبال نگاه زیبا
باش وانجاکه چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد ،زندگی به رنج کشیدنش می ارزد [ سه شنبه 3 اردیبهشت 1392 ] [ 04:02 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ، که امروز ، اینقدر دیوانه وار ، تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی؟! [ شنبه 31 فروردین 1392 ] [ 08:24 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
مرگ انسان زمانی ست که نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن ! [ جمعه 30 فروردین 1392 ] [ 08:21 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
گرچه ازفاصله ماه زمن دورتری ولی انگارهمین جاوهمین دوروبری ماه میتابدوانگارتویی میخندی بادمی آیدوانگارتویی میخندی [ جمعه 23 فروردین 1392 ] [ 05:05 ب.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام.... [ چهارشنبه 21 فروردین 1392 ] [ 10:43 ق.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
[ سه شنبه 13 فروردین 1392 ] [ 11:58 ق.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
[ دوشنبه 12 فروردین 1392 ] [ 11:50 ق.ظ ] [ مهدیه میرحسینی ]
|