برای او که * آسمانی * شد
کــاش تصــویــرت نفــس مــی کشیــد...
اگه خدا رو باورکنی ...
اونم یه نقطه میذاره زیرباورت ...
و یاورت میشه ...
میترسم از بعضی آدم ها
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧد ,
ﻓﺮﺩﺍﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ,
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ,
ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ و نامهربانیﺷﺎﻥ را !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ,
ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ,
ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ
ﺯﻧﻨﺪ !!
خدایــــا ...
می خواهم اعتراف کنــم ،
دیگـــر نمی توانم ،
خسته ام ،
من امانت دار خوبی نیستم ،
" مـــــرا از مــن
بـگــیــــر "....
مال خودت ،
من نمی توانـــم نگهش دارم
...!!!
طبقه بندی: ·▪••● حرف من ·▪••●،
روز اولی که شب هنوز
هوای این همه ترس و تاریکی
نداشت
خیلی ها می گفتند
دیگر کار چراغ و ستاره تمام
است ،
اما دیدی آرام
آرام
آرام دلمان به بی کسی
صدایمان به سکوت و
چشم هایمان به تاریکی عادت
کرد
از خوبی هایت تعریف کرده بودم ..
که وقتی سراغت را می گیرند ..
که درب را باز نمی کنم ...
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
دلتنگت شده ام ...
حجمش را میخواهی ؟
خدا را تصور کن…
رادان در یادداشتی که در صفحه شخصی خود منتشر کرده است از خاطره حضور «عسل بدیعی» در فیلم «شمعی در باد» و رفتن این بازیگر جوان گفته است
تو این هیاهوى رفتنت، حرفاى مردمى که عاشقانه دوستت دارن و چرندیات یه سرى جاهل، بىاختیار یاد خاطرهاى افتادم مربوط به نوروز ١٣٨٢، سر صحنه شمعى در باد (که اونموقع اسمش بود: سوداى پرواز)
تقریبا سه هفته از فیلمبردارى میگذشت و ما کماکان به دنبال بازیگر دختر بودیم. تعداد زیادى رو در نظر داشتیم ولى هیچکدوم جدى نبودند، یادمه که توى پیادهروى خیابان ولیعصر، نزدیک میرداماد، تو خلوتى تهرون تو روزاى اول بهار، با خانم درخشنده راه میرفتیم و اسامى رو مرور میکردیم که یهو من اسم تو رو آوردم.
وقتى خانم درخشنده دلیلم رو پرسیدن، گفتم، عسل بدیعى انگار واقعا خود این نقشه! آسمانیه و هیچ بدى در عمق چشماش نیست، درست مثل دختر قصه ما.
حالا از اونموقع دقیقا ده سال میگذره و بیشتر از همیشه مشخص شد که روح پاک تو تا چه اندازه به کالبد خاکى این دنیا متصل نبود، که تا چه اندازه تو سوداى پرواز داشتى.
مطمئنم که در اون دیار خوشحالتری.
سلام من رو به همه برسون بخصوص خسرو شکیبایى که دلم تنگه براى اون خش صداش و على حاتمى و فردین و خلاصه هر کسى که مثل خودت اینجا نیست، ولى یاد و خاطرهاش ثبته تو تاریخ این سرزمین.
به امید دیدار همکار نازنین
بهرام
یاد و خاطره ات جاودان عسل بانوی ایران
نقطه ضعف
این روزها هر جا که می رم ، حرف تو رو پیش می کشند
تو رو به مسلخ می برند ، منو به آتیش می کشند
نبودنت به راحتی بغض گلومو می شکنه
عشق تو نقطه ضعف این سینه ی زخمی منه
این روزها قلب عاشق ها ، زخمی تر از غزه شده
دوست دارم یه شوخی کهنه ی بی مزه شده
اگر چه تو چشم تو جز غم جهنم ندیدم
عذاب این جهنم رو به هیچ بهشتی نمی دم
تاب جدایی ندارم ، تحملم تموم شده
تو شعر تو قافیه هام ، یکی یکی حروم شده
من از تو دل نمی برم ، هرچی می خواند بگند ، بگند (بگند،بگند)
غصه ی عشق رو می خورم ، هرچی می خواند بگند ، بگند (بگند،بگند)
این روزها قلب عاشق ها ، زخمی تر از غزه شده
دوست دارم یه شوخی کهنه ی بی مزه شده
می ترسم آخرش یه روز ، بری منو جا بذاری
میون این غریبه ها ، باز منو تنها بذاری
باز منو تنها (باز منو تنها) بذاری
تو شعر تو قافیه هام
اگه دوست داری بشنوی ... کلیک کن
پول کم آوردم از بیرون زنگ زدم میگم مامان یه کم پول بریز به کارتم ؛
میگه شماره کارتت چنده ؟
شماره ۱۶رقمیو خوندم واسش برگشته میگه باشه ، فقط اسمت چی بود ؟
مولوی یک داستانی داره که طرف دنبال گنج و روزی فراوان، بدون کاره ،
داستان رو ولش کن !
خواستم بگم بی حالی ما حداقل هفت قرن سابقه داره !