❀ قلبی سرشار از عشق ❀ در حقیقت عشق یعنی سادگی❀ در کمال برتری ، افتاگی
| ||
|
فرق نمیکنه موقع سلام یا وقت خداحافظی باشه ، میگم : " تنور دلت گرم گرم " تابستون و زمستون نداره ... انگار تنور دلت که گرم باشه نان مهربانی دلت را میخوری هر چه دلت گرم تر ، مهربانیت بیشتر روزگارت آبادتر ، خودت راضی تر ... دوستان عزیز و مهربانم لحظه لحظه های زندگیتون سرشار از نیک کامی و خوشبختی و خوشی های واقعی باشه و بهترین ها یعنی خدای دوست داشتنی را براتون آرزو می کنم امیدوارم حس خوب بودن را از ته وجودتون حس کنید و لبخند رو ازته قلب به همه ی دنیا هدیه بدین از همه ی شما عزیزان درخواست حلالیت دارم و امیدوارم مرا هم از دعای خیرتون محروم نفرمایید پیشاپیش از صمیم قلب سالروز تولد عمو علی عزیز را بهشون تبریک گفته و از ایشان پوزش می طلبم به خاطر اینکه هنوز عزادار پدر هستن نهال عمر تو ای دوست همیشه رعنا باد بهار حسن تو بی آفت از خزان ها باد هماره شمع وجود تو روشنایی بخش همیشه روشنیت گرم و محفل آرا باد آدمیان به لبخندی که بر لبها می نشانند و به احساس خوبی که بر جا می نهند
وبه دردی که از یکدیگر می کاهند می ارزند و ما بودنشان را می خواهیم چون وجودشان ، زمین را زیباتر می کند برایتان سلامتی ، سعادت ،موفقیت ، خیر و برکت روز افزون را آرزو دارم آفتاب عمرتان هماره تابنده و درخشان و سلامتی تان پایدار و پاینده [ 1394/11/23 ] [ 08:06 ] [
nasrin ]
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست قلب تو پر بود از ماه و هزاران پنجره ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست بوسه هایت دل نشین و خنده هایت دل فریب طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست باز هم آمد بهار اما هوا افسرده است آه از دست زمستان هم رهیدن ساده نیست قلب من آتش گرفت از دوریت باران من از دل این آتش سوزان پریدن ساده نیست پادشاه قصر قلبم حکمران با شکوه ساده دل دادم ولی این دل بریدن ساده نیست شعری بی نشان ای قافیه پرداز غزلخانه ی احساس دستان تو معنای کریمانه ی احساس ای ساده ترین معنای ایجاز مضامین پرشورترین نغمه ی مستانه ی احساس دلسوخته ی شمع وجودت شده انگار... معصوم ترین دختر پروانه ی احساس تنهاییم از هفنته و ماه گذشته است دستی بکش از لطف تو بر شانه ی احساس موزون تر از آواز قناریست نگاهت تقدیم تو یک جرعی ز پیمانه ی احساس چشمم همه فرش است مبارک قدمی نه بر کلبه ی ناچیز و فقیرانه ی احساس در پای قدمهای بلندت ، دلتنگم بر خاک رهت ، سجده ی شکرانه ی احساس روزی که بیایی پر از آوای نسیم است ای راهبر زیرک و فرزانه ی احساس طاهره تختی در دست های کوچک من جا نمی شود آنقدر ساده است که معنا نمی شود مثل نسیم می گذرد از کنار من از فرط بودن است که پیدا نمی شود او بی نهایت است و تعریف ناپذیر
همتای خوب و خالص و زیبا نمی شود این واژه ها کم است که او را صدا کنم جز نام او اگر چه که پیدا نمی شود با شا کلید عقل نرو ره نمی بری جز عشق ، قفل خانه ی او باز نمی شود تنگ است سینه ام که بگوییم سرای اوست دریا درون برکه ی من جا نمی شود شاعر تویی و شعر هم آیات ناب توست این شعر جز به نام تو امضا نمی شود شعری بی نشان پرده از دل برکشیدم ، تا فلک ها سر کشیدم عشق تو در بر کشیدم ، تا که بر قلبم نشستی نقش پایت سجده کردم ، نفس خود را بنده کردم ماه را شرمنده کردم ، از نمای حسن هستی درب دل را باز کردم ،تا خدا پرواز کردم از حضورت ناز کردم ، ای که قلبم را شکستی جز به عشقت غم ندیدم ، گریه و ماتم ندیدم عالم و آدم ندیدم ، تا به چشمم نقش بستی ای مرا جان ای مرا کس ، عشقت از عالم مرا بس دل گرفتم از همه کس ، لیک تو از من گسستی در جهان آواره گشتم ، در غمت بی چاره گشتم سینه صد پاره گشتم ، وا عزیزا از من که رستی صالحه وهاب و اصل خوشا شب نشستن به پهلوی تو تماشای پرواز گیسوی تو خوشا با تو سرگرم صحبت شدن و سجده به محراب ابروی تو خوشا در نگاه تو چون می خراب خوشا نازنین چشم نازوی تو دو چشم پر از کهربای خموش که ناگه مرا میکشد سوی تو خوشا بازی دست اعجاز گر که گل چیند از باغ جادوی تو بیا پر شوم از تو تا پر شود سکوت زمین از هیاهوی تو شب با حدیث یاد تو آغاز می شود زخمی نهفته در دل من باز می شود در شهر غم گرفته ی خاموش و بی صدا تنها صدای هق هق من ساز می شود در من کسی به زمزمه ها دل سپرده است وقتی ترانه ای ز تو آواز می شود با این همه جنازه ی خوشبخت بی دلیل بغضی کنار پنجره همراز می شود وقتی که دست حادثه از سنگ غم پر است بالی شکسته معنی پرواز می شود با مردگان شب زده دیریست دست تو تنهاترین حکایت اعجاز می شود با من چه کرده ای که غم دور از تو بی شکیب از چشم های خسته ام ابراز می شود ؟ شعری بی نشان خود خواه جاودانه این اختیار با تو آغاز بوسه با من پایان کار با تو ایستاده روبرویت با التهاب دیگر صد شعر تازه با من ، بوی بهار با تو باز آمدم دوباره ، این بار رام رامم دستان باز با من شوق کنار با تو میل شراب دارم ، جام شراب داری رنج خمار با من چشم شکار با تو !! گاهی پر از نیازم ، گاهی بت صبوری گاهی خدای احساس ، گاهی به فکر دوری دلگرم ساز باران ، گاهی گل بهارم پاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم گاهی دلم هوای یک شعر و یک ترانه روزی نگفتن از تو زیباترین بهانه گاهی در آسمانم صدها ستاره دارم برخی شبان تاریک ،تنها و بی قرارم گاهی خدای عشقم از بس که پر امیدم گاهی در آرزوی یک لحظه ی سپیدم گاهی بهار احساس ، سرزنده از نگاهی گاهی اسیر تردید ، همخانه ی سیاهی گاهی رسیده بر من صدها گل بهانه گاهی اسیر کینه از هر چی عاشقانه گاهی به پای این دل به انتها نشینم گاهی غرور محضم ، تشویش آتشینم این روزگار صد رنگ ، صدها ترانه دارد گاهی هوای سازش ، گاهی بهانه دارد هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیرین از چشم من نبین تو ، تقدیر گشته تعیین خواهم که در این شبکده مهتاب تو باشم در عالم رویا همه شب خواب تو باشم گر ماه به مهمانی چشمان تو آید آن لحظه چو پروانه ی بی تاب تو باشم و آن روز که بر خاطر من خطی کشیدی با خاطرت زنده ام ای قاب تو باشم کاش از نفس گرم تو دلگرم شوم باز بگذار مرا که در تب و تاب تو باشم با من قدحی تازه کن و جام و شراب مهمانی یک جرعه می ناب تو باشم من بهایی بیشتر از سوختن پرداختم از جهانی دل بریدم با تو اما ساختم مرکبی جز عشق تاب این هیاهو را نداشت سوی این فرجام مبهم تا بخواهی تاختم شهره ی پرهیز بودم روزگاری دورتر پیش چشمان غزلخیزت سپر انداختم از یقین کهنه ی دیروزها چیزی نماند من به پای عشق کافر کیشت ایمان باختم حیرتم افزودی و بیگانگی آموختی حال می بینم که آری جز تو را نشناختم شبنم چشم من از شوق وصال من و توست قصه ی عشق پلنگی که به ماه است مثال من و توست ما اگر بال نداریم فدای سرمان عشق و دلدادگی ما پر و بال من و توست در زمستان چه غم از سردی سوزان داریم ؟ دست در گردن هم برده که شال من و توست "مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید" شعر نابی ست بخوانیم که فال من و توست چه گناهی ست که گفتند تماشا نکنید دیدن روی هم از عشق حلال من و توست گریه ام شادتر از خنده ی هر وقت من است شبنم چشم من از شوق وصال من و توست (رضا خادمه مولوی) تعبیر عاشقانه ی دریاست چشم تو زیرا که التهاب تماشاست چشم تو آدم فریب سیب تو را خورد بی گمان وقتی دلیل بی گناهی حواست چشم تو می بارد از نگاه تو هر لحظه یک غزل زیباترین تغزل دنیاست چشم تو
جان می دهد به این تن بی جان شعر من آری که از تبار مسیحاست چشم تو شرقی ترین بهانه ی شب زنده داریم! آغاز عاشقانه ی فرداست چشم تو وقتی کویر حرفی ندارد به جز سراب تعبیر عاشقانه ی دریاست چشم تو
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی به خلوت با خیال خود تکلم می کنی گاهی هر آن لحظه که پیدا می شوی از دور مثل من به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی چنان دریا ، نا آرام و توفانی تو روحم را اسیر موج های پر تلاطم می کنی گاهی دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی همه شعر و غزل های پر احساس من را با شوق تو می خوانی و زیر لب تبسم می کنی گاهی تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهی دوباره واژه به واژه ترانه می بافم برای بودن با تو بهانه می بافم و تارهای نگاه تو را که بی همتاست به پود خاطره ای عاشقانه می بافم درون خانه ای از التماس دستانم تمام شعر تو را عارفانه می بافم به این امید که فردا دوباره می آیی دعای وصل تو را من شبانه می بافم دوباره قصه ی مرداب را نگو ... تو فرصتی بده خود را روانه می بافم شبیه رود بزرگی که در پی دریاست نگاه بحر تو را بی کرانه می بافم اگر اراده کنی می رسم به آغوشت وتوی قلب تو من آشیانه می بافم پر پروانه با پرواز زیباست شکفتن از همان آغاز زیباست دلم را می نوازد شوق دیدار یقین آوای دل با ساز زیباست وجودت باهمه اسرار جودت درون هاله ای از راز زیباست کرم در آتش دوزخ بسوزی چو از لطف تو باشد باز زیباست ز هر سو نام پاکت ساز گشته ز هر سازی چنین آواز زیباست مرا زیبایی گیتی نیرزد کرم مهر تو شود دمساز زیباست مرا از دیده ی خود گر برانی چکیدن زان دو چشم ناز زیباست لبخندهای پاک تو آسمانی اند و حرفهایت فلسفه مهربانی اند وقتی بر مدار تو می گردد عاشقی حتی عشق های کوچک جهانی اند پشت آن نگاه ساده و نجیب تو این چشمه های سکوت آتشفشانی اند پشت ترانه و شعرهای سرد من استعاره های ناب عشق نهانی اند بهارهای همین سالهای من هم بی حضور تو همیشه خزانی اند دستان نحیف غزلم را بگیر عزیز این واژه ها پر از مهربانی اند یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بی خوابی تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی تا دست های تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی ببین غرق توام اما هنوز میترسی تنها شی یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم یه کم این حسو باور کن که بی وقفه دو ستت دارم یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من |
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |