بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ گفت: خودم را می بینم! عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی!
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند: شیشه، اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن: وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند.
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
طبقه بندی: حكمت، داستان،
برچسب ها: داستان آموزنده جوان ثروتمند و پند عارف، داستان، داستان كوتاه، داستان اموزنده،