کورش یادت از دل ها برون نخواهد رفت !
فقط یه حس داری , حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت !
بی شک
روزی تفریحگاه عمومی می شود !
مواظب خودت باش
شاید نبودنت
بودنت را به خاطر آورد ...
اما ...
دور نباش .
دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...
فراموشی همین نـزدیــکی هاست ...
تو به دنبال نگاه زیبا باش !!
دکتر شریعتی
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند!!!
حسین پناهی
هشتم مهر روز مولاناست
جایی شنیده بودم که ترکیه فقط با برگزاری بزرگداشت مولانا بیش از در آمد نفت ایران در آمد کسب می کند ...!!
فرصت تحقیق د رمورد این جمله را نیافتم اما حسرتش به دلم ماند که مولانا راهم مثل خیلی دیگر از داشته هایمان قدر نداسته ایم...
خواستم در مورد مولانا بنویسم و یادی از او کنم که ناخود اگاه شعر زیبای زیر در ذهنم جاری شد ...حسی خوبی بود و چیزی بهتر برای نوشتن نیافتم ...این شعر زیبا تقدیم به شما .
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود است مراد وی از این ساختنم
ادامه مطلب
ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد.
ادامه مطلب
بر روی یک مسئله است بی آنکه احساس خستگی کنید .
به زبانت اجازه نده که قبل ازاندیشه ات به کار افتد !
پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دستش دادیم , در تنهایی دنبال خاطراتش می گردیم
مراقب قلب ها باشیم , هیچ چیز آسانتر از قلب نمی شکند !
ژان پل سارتر
که در دوقدمی کامیابی از تلاش خود دست کشیده اند
توماس ادیسون
همه می فهمند چیزی را خراب کرده است
بزرگ که سکوت می کند
همه می فهمند چیزی او را خراب کرده است
نه بوی هر کسی !
معروف است که یک بار اینشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند از کوپه او دور می شود در حالی که می گوید "حضرت استاد ، کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست". اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن ، نگاهی به عقب می اندازد اما متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید : "پروفسور اینشتین ، گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست ، چرا بازهم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد : "اینهائی که گفتی خودم هم می دانم ، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم"