درتپش روزهای نیامده

در قلبم برای خاک سپاری خطاهای دیگران گورستانی می سازم...

نمیتوانم برایت بنویسم هیچ واژه ای را

دروصفت پیدا نمیکنم تا بی تابیم را

 برایت دوام بیاورد بیقراری روزهای

 نبودنت راباکدامین واژه بنویسم تا درد
 
دلم را دوا کند  تو رفتی ودر سحرگاهی

 ناباورانه درسینه خاک آرام گرفتی ومن

هنوزدرناباوری روزهای نبودنت هستم

وهنوز شیون این گل بر سرم می ریزد.

حالم خوب نیست نیست  ونمی شود....

سردرگم راهی بی پایانم تا یادآوری

روزهای سخت را در ذهنم جا ندهم تا

سحرگاه پنجمین روز ماه شهریور 93راهرگز

 ازیاد نبرم وبرخانه خرابی وخاموشی

صدایت گریان باشم پدرم منزل به منزل

 رفتی وماراتنها گذاشتی .

زندگیم, تکیه گاهم ,بیقراروگریان نبودنت هستم

وهیچ گریه ای نبودنت را برایم آرام نمی کند بابای خوبم


نوشته شده در سه شنبه 18 شهریور 1393 ساعت ساعت 16 و 21 دقیقه و 00 ثانیه توسط طیبه محمدی نظرات | |

با دستهایت صدایم کن مدتهاست که گوشهایم پیر!وچشم هایم  عصا به دست عرض خیابانی شده اند که روزی قدم هایمان را عاشقانه در بغل میگرفت... 



                       
نوشته شده در دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت ساعت 12 و 37 دقیقه و 36 ثانیه توسط طیبه محمدی نظرات | |

خدایا

خدایا....
حس میکنی تیزی ِ تیغ را؟
خواستم فقط کمی لمس شوی... آخر ؛
خودت گفته بودی : "من از رگ ِ گردن بشما نزدیکترم"



نوشته شده در سه شنبه 29 بهمن 1392 ساعت ساعت 15 و 28 دقیقه و 33 ثانیه توسط طیبه محمدی نظرات | |

زندگی کمی سکوت کن!


            دلم مرده است!!!

نوشته شده در سه شنبه 29 بهمن 1392 ساعت ساعت 15 و 16 دقیقه و 46 ثانیه توسط طیبه محمدی نظرات | |

قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت