درتپش روزهای نیامده
در قلبم برای خاک سپاری خطاهای دیگران گورستانی می سازم...
در انتهای ظلمت شب نوری سو سو می زند
برگهای پاییز
دوان ،دوان می لغزند
صدای نقاشی سیلی باد بر بوم گوششان همیشگیست
خیس شد خاطره ی سبز نگاه
خواب بی معنا می شود
قدمها در لقمه خوردنت ،گهی تند، گهی آهسته
خطوط عابر پیاده را پاک کردند
از ریشه ها که جای پایشان در خاک
امشب خورشید طلوع می کند
وپرده از راز شب می کشد
بیدار باش
ققنوس شب سیمرغ بلورین می زاید
امشب،یاس ها نقش خورشید
لوح زرین ،به دست به تصویر می کشند
تیک...تیک
پای شب لرزید
مشق هایش خط خورد
اندکی اشک شوق دریا
سحر نزدیک است.
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |