از طریق کنگره راه زندگیم عوض شد و قدم در راه هایی گذاشتم که فکر نمی کردم هرگز قدم بگذارم ! راهنمای من فرشته ایی از فرشته های زمین است ، زیرا مرا به حال خوش رساند و از منجلاب مرا بیرون کشید، با راهنمایی هایش به من قله ی امید را نشان داد و من هر روز برای رسیدن به آن قله بیشتر تلاش کردم...
به
نام خدا
اکنونکه
با دستانی بیتوان و بیجان قلم در دست گرفتهام خداوند را سپاس میگویم، زیرا مرا
با مکانی آشنا ساخت که تمام خوبیها و درهای الهی در آن باز میشود. من حدود 6 ماه
پیش به کمک دوستانم با مکانی آشنا شدم که برای من مقدسترین جای دنیاست! من بهعنوان
همسفر وارد آنجا شدم، همسر من یا به عبارتی مسافر من حدود 8 ماه بود که پاکشده
بود و ترک کرده بود؛ اما چه فایده چون حالش خیلی خراب بود و باحال خرابش، حال مرا
هم خراب کرده بود!
ناخواسته
زندگیمان را به منجلابی تبدیل کرده بود که من فکر میکردم درستشدنی نیست؛ اما
وقتی با آن مکان آشنا شدم فهمیدم همهچیز درست میشود، فقط صبر میخواهد، صبری که
راهنمای بزرگوارم و فرشتهی آن مکان الهی به من آموزش داد همسر من قبول نمیکرد به
کنگره بیاید چون خود را سالم میدانست و میگفت من ترک کردهام و نیازی نمیبینم
به کنگره بیایم، اما من فقط سکوت میکردم و به کنگره میرفتم تابهحال خوش خود
برسم از طریق کنگره راه زندگیام عوض شد و قدم درراههایی گذاشتم که
فکر نمیکردم هرگز قدم بگذارم!
راهنمای
من فرشتهای از فرشتههای زمین است، زیرا مرا به حال خوش رساند و از منجلاب مرا
بیرون کشید، باراهنماییهایش به من قلهی امید را نشان داد و من هرروز برای رسیدن
به آن قله بیشتر تلاش کردم تا اینکه در کنگره جشن همسفر برگزار شد، آن روز حال
همه خوب و خوش بود اما حال من خراب بود چون تازه فهمیدم من همسفر نیستم! به خودم میگفتم:
اینجا چه میکنی؟ همه همسفران، مسافر دارنده جز تو! حتی ناخودآگاه یاد حرف خانم
الهه افتادم و بغض بیشتر گلویم را فشرد. او به من گفته بود 6 ماه میتوانی بدون
مسافر به این مکان بیایی، اگر مسافرت پس از 6 ماه آمد، بهعنوان همسفر میتوانی
بمانی اما اگرنه باید کنگره را ترک کنی! مسافر من هم تا آن روز نیامده بود! آن روز
3 ماهی بیشتر از آمدن من به کنگره گذشته بود، وقتی جشن به پایان رسید همه
حالشان خوش بود ولی ناگهان حال من خراب شد. گفتم خدایا مکان مقدست راه مرا عوض کرد
و حتی شخصیت مرا تا حدی تغییر داد، حال چه کنم؟! اگر مسافرم نیاید چه کنم؟!
باحال خراب از کنگره بیرون رفتم اما همسرم را دیدم که با شاخه گلی و هدیهای ایستاده! باورم نمیشد یعنی اینقدر زود خدا صدایم را شنیده بود؟! یعنی آن مکان آنقدر مقدس بود؟! به سویش رفتم به چشمانم نگاهی کرد و گفت امشب جشن همسفر هست، دیدم همه برای همسفرانشان هدیه و گل تهیه کردند، من هم تهیه کردم و میخواهم هدیهی دیگری به تو بدهم! من با چشمانم که سرچشمه باران شده بود گفتم هدیهی دیگر؟! و او گفت: میخواهم به کنگره بیایم و مسافر شوم، دنیا را آن شب به من دادند، همسرم درراه به من گفت: در مدت کم اینقدر تغییر کنی و هرروز تغییر را در تو حس میکنم و میخواهم تغییر کنم، مثل تو! خوشحالی آن شب را با تمام دنیا عوض نمیکنم و همسرم مسافر کنگره شد و تازه روز یکشنبه بعدازاین یک ماه توانسته لژیون انتخاب کند و من خوشحالم که او را پذیرفتهاند و از خداوند سپاس گذارم که این مکان را به من معرفی کرد و از او میخواهم که حال مسافرم مانند بقیه مسافرها خوب شود و از همهکسانی که مرا به این حال رساندهاند، سپاسگزارم .
با احترام: همسفر فتانه رهجوی
خانم الهه
ویرابش: مسافر فرزاد
منبع : وبلاگ لژیون خانم الهه صادقی
شما با نوشتن دلنوشته ی زیباتون درس خیلی بزرگی به همه ی همسفران بدون مسافر دادید ، امیدورام که سفر اول و دومی پر از لذت داشته باشید و الگویی برای همسفران بی مسافر ....
چرا که قطعا با تغییرات همسفر ، مسافر هم برای آمدن به این مکان ترغیب می شود!!!
خداقوت به کمک راهنمای گلمون خانم الهه عزیز
خداقوت به خانم مهلای گل