تمام وادیهای کنگره برگرفته از کلام الهی هستند که راهگشای زندگی ما میباشند، از وادی اول که با تفکر شروع میشود تا وادی چهاردهم که وادی عشق و محبت است زنجیروار به هم متصل هستند. در وادی چهاردهم قصه ازآنجا شروع میشود که خداوند که سراپا عشق و محبت خالص و ناب است برای اینکه بتواند عشق خودش را به نمایش بگذارد به امواج فرمان داد تا در ذرات قرار بگیرند و به زیباترین شکل ممکن جهانهای آفرینش را به وجود آورد و عشق خود را به نمایش گذاشت.
من جواد اگر بتوانم تمام وادیها را کاربردی کنم میتوانم به وادی محبت برسم، بند عشقی که در پیام سفر اول از آن صحبت شده است همان عشق و محبت به خالق و عشق خدمت به مخلوق است که درنتیجهٔ رسیدن به معرفت و دانایی و دوری از ضد ارزشها و قرار گرفتن در صراط مستقیم به دست میآید.
در وادی چهاردهم صحبت از محبت عام است، یعنی محبتی که به تمام موجودات خداوند عشق بورزم و خدمت کنم. وادی چهاردهم میگوید آنچه باور است محبت است یعنی هر آنچه باور و محبت ماست زندگیمان بر اساس آن شکلگرفته و آنچه فاقد محبت است هیچ ارزشی ندارد و ظرفی تهی است و اگر ظرف وجودی من پر از علم باشد ولی فاقد چاشنی محبت باشد بازهم ارزشی ندارد.
افکار منفی و ضد ارزشی دشمن محبت است و هنگامیکه محبت بیاید افکار منفی میروند و برعکس؛ وقتیکه وجود من جواد پر از ضد ارزشها و کینه و ناراحتی باشد صدای محبت و عشق را نمیشنوم. محبت خالصترین عنصر الهی است که در هیچ ناخالصی جای نمیگیرد.
در مثلث عقل و عشق و ایمان باید هر سه ضلع در کنار هم باشند، نمیتوانیم بگوییم فلانی عاشق است ولی عقل و یا ایمان ندارد. محبت در بدن سالم است یعنی بدنی که سیستم شبه افیونی آن درست کار کند، پس میتوان با تغذیه سالم و ورزش و مهمتر از همه با دوری از ضد ارزشها و افکار مخرب، با تمام وجود عشق و محبت را دریافت کرد و با تمام موجودات عالم ارتباط برقرار کرد و از آن لذت برد. کسی که در مسیر نیروهای ضد ارزشی و تاریکیها باشد نمیتواند بویی از عشق و محبت ببرد و آنکه در صراط مستیم است لحظهبهلحظه بهشت خداوند را حس میکند. بهشت و جهنم را خودمان با اعمال خودمان به وجود میآوریم، مثلاً کسی که دزدی میکند همیشه در ترس و اضطراب است و در جهنمی که خودش درست کرده زندگی میکند ولی کسی که دروغ نمیگوید، به دیگران عشق میورزد و در قبالش هیچ توقعی ندارد در بهشت زندگی میکند؛ البته اگر من در عشقی که به دیگران میدهم توقع داشته باشم که از من تشکر کنند این دیگر عشق بلاعوض نیست و معامله کردن است.
محبت در وجود ماست و برای رسیدن به آن راهی جز جاری شدن نیست، اینکه از سکون دربیاییم، حرکت کنیم، آموزش بگیریم و به آنچه آموزش گرفتهایم عمل کنیم. محبت تنها هدیهای است که با داشتنش میتوانیم خالق هستی را حس کنیم. کسی که تفکر میکند و برای خودش ارزش قائل است و به راهی که میرود ایمان دارد و مسئولیت کارهای خودش را میپذیرد و فرمانهای خداوند را اجرا میکند؛ به محبت دستیافته است.
اضداد و یا مشکلاتی که در مسیر ما هستند همگی برای تکامل ما میباشند، برای اینکه بتوانیم ناخالصیها را از خود جدا کنیم و خالص و ناب شویم. محبت فقط به کلام و اعمال زیبا نیست، گاهی محبت یعنی سکوت، یعنی دیدن نادیدهها و گاهی محبت یعنی لمس لحظهها.
وقتی من جواد دلم باز باشد و خالی از کینه و نفرت و حسادت باشم، میتوانم عشق حقیقی را از سمت خالق عشق دریافت کنم ولی زمانی که دلم بسته باشد و چیزی را نبخشم، چیزی را هم دریافت نمیکنم. اگر عشقی را دریافت نکردم باید به درون خود بروم و مشکل را در درون خود پیدا کنم، اگر انسان عشق حقیقی را پیدا کند لحظهلحظهٔ زندگیاش گلستان میشود. عشق سرمایهای است که هرچه بیشتر ببخشیم بیشتر دریافت میکنیم.
مثلث عشق سه ضلع دارد: سایه – جاذبه – حس. سایه: که تمام مخلوقین خدا سایهای از خداوند هستند و من به تمام مخلوقین عشق میورزم زیرا خدا را در درون آنها میبینم؛ جاذبه: جاذبه نیز به نوع حرکت است که به نگاه و دانایی من بستگی دارد و من باید جاذبه و دافعه را متعادل داشته باشم؛ حس: حس یک گیرنده است، اولین شروع بکار گیری قوه عقل و اگر حس نباشد هیچ ساختاری به وجود نمیآید.
عشق سه مرحله دارد: 1- عشق مخلوق به مخلوق 2- عشق مخلوق به خالق (عشق بلاعوض) 3- عشق خالق به مخلوق. باید از دو مرحله اول عشق عبور کرد تا به عشق خالق به مخلوق رسید و در اینجاست که میگویند: مُردن عشق است، زندهبودن عشق است، خداوند عشق است، بودن و نبودن عشق است و همهٔ موجودات عشق هستند. کسی که در این مرحله قرار میگیرد عزیز پروردگار میشود.
با تقدیم احترام؛ مسافر جواد گیاهچین
نگارش: مسافر اشکان