امروز مسئول سایت به بنده لطف داشت
و از من خواست که دلنوشته ای درمورد هفته گلریزان بنویسم. وقتی صحبت از دلنوشته میشود
باید از دل نوشت. هیچکس دوران سختی اعتیاد خود را از یاد نمی برد؛ من هم سختی ها و
مشکلاتی را که پشت سر گذاشتم از یاد نمی برم. زمانی بود که احساس بنده در اثر اعتیاد
آنچنان منفی شده بود که هر وقت تلفنم زنگ می خورد با خودم فکر میکردم که آیا چه خبری
از مرگ عزیزانم را می خواهند به من بدهند. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم و مواد
مرا تهیه کردم و حرکت کردم تنهایی بروم در صحرایی مصرف کنم در راه میرفتم،تپه های
پی در پی که نخاله ساختمان بود کنار جاده ریخته بودند. در حس و حال خودم بودم و با
موتورسیکلت در حال عبور بودم، به نظرم آمد که کسی را پشت تپه دیدم دور زدم، پیرمردی حدوداً ۸۰ ساله را
دیدم که شیشه ای به دست گرفته است و درآن بیابان می خواست میلگردی را از وسط یک بتن
خارج کند. من سلام کردم و در کنار ایشان ایستادم و نگاه کردم، دیدم قیمت آن میلگرد
اصلاً ۵۰ هزار
تومان هم نمی باشد که آن پیرمرد با آن زحمت می خواست آن را خارج کند. من در آن زمان
یک ریال هم حساب بانکی نداشتم، دار و ندار من ۱۰۰۰۰۰تومان در جیبم بود که آن را می
خواستم به آن پیرمرد بدهم که گفت: من گدا نیستم. خلاصه من گفتم من دوست دارم این پول
را به شما بدهم، وقتی پول را به او دادم دستان خود را بلند کرد و گفت: خداوند هیچ گاه
غم به صورتت نیاورد؛ این حرف چنان انرژی به من داد که یادم نمی رود و آن اتفاق افتاد
که اذن ورود من به کنگره صادر شد، روزهای اول که وارد کنگره شده بودم عزیزان و راهنمایم
از مثال و تمثیل استفاده می کردند که برای من بسیار گیج کننده و مبهم بود. وقتی سبد
قانون ۱۱ به
گردش در می آمد با خودم می گفتم من فقط پول سیگارم را در جیب دارم و اگر در سبد بیندازم
باید خماری سیگار را تحمل کنم. روزی یکی از دوستان در جلسه مشارکت کرد و گفت: از روزی
که سبد را حمایت کردم هیچ وقت جیبم بی پول نشد و من به حرف آن عزیز گوش دادم تجربه
کردم، دیدم آن عزیز درست میگوید که گویا از آن به بعد درها به روی من باز شد و توانستم
در هفته مالی شرکت کنم و ۵۰۰
هزار تومان ببخشم، گویا من دنده دو رفتم و حرکت ملایم من شروع
شد و سال بعد توانستم عضو لژیون مالی شوم و ۵ میلیون
تومان پرداخت کنم، آنگاه در آن سال نعمتهای خداوند به طرف من سرازیر شد تا دو سال پیش
که آقای مهندس صحبت از دنوری کردند با خودم عهد کردم که سال بعد دنور شوم، سال بعد
اصلاً پولی نداشتم که بدهم، با خودم گفتم؛ تو عهد کردی وفا به عهد نکو باشد ار بیاموزی
و به عهد خود وفا کردم و سال گذشته، سال ۹۸
دنور شدم. از این بابت از صمیم قلبم خوشحال هستم که توانستم آن
پول را جور کنم و به کنگره اهدا کنم. کنگره 60 یک سرفصل و یک آغاز است و برای ما میتواند
یک آغازی باشد، با خودمان و خدای خودمان عهد و پیمان ببندیم که بی هدف زندگی نکنیم
و زندگی خودمان را با هدف خدمت به انسانها طی کنیم. شاید بزرگترین درسی که ما از
کنگره گرفتیم همین عشق ورزیدن به مخلوقین خداوند است که داریم در اینجا تمرین می کنیم
. یکی از بزرگان جمله ای دارد که می فرماید: ما در زمین تمرین میکنیم که در آسمان
جذبش کنیم؛ اگر ما عشق ورزیدن را در زمین تجربه کنیم مطمئناً در حیاط بعدی هم میتوانیم
این عشق ورزیدن را ادامه بدهیم و آن حال خوشی را که باید در بهشت تجربه اش کنیم تجربه
اش می کنیم. اگر انسان بخشش را در زمین تجربه نکند هیچ گاه نمی تواند در آسمان تجربه
کند، اگر محبت و عشق و از خودگذشتگی را در زمین تجربه نکند هیچ گاه نمی تواند بعد از
مرگ تجربه کند.به این نتیجه رسیدم که این زمانهایی که در کنگره در حال سپری کردن هستم
بسیار ارزشمند می باشد. ما در کنگره درس بخشش، متانت، گذشت، عشق و محبت را میخوانیم
و اگر تجربه اش نکنیم هیچ کاری انجام نداده ایم. امروز خودم را خیلی خوشبخت تصور می
کنم بابت وجود کنگره و آقای مهندس دژاکام.
تایپ: همسفر میثم
چه زیبا مفهوم بخشش وعشقبازی رابیان کردید
برای شما از خداوند کریم بخشندگی وعشق راخواستارم