مرتبه
تاریخ : شنبه 20 مهر 1398
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون
گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی
بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب
دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر
صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:... نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی
آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون
گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی
نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای
عزوجل نیکوئی کنی؟!
ارسال توسط یوسف غیورزاده چورسی
آخرین مطالب