تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست
داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می
دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت
دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،
مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
حدود هزار نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود.
زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما... بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود.
زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.
هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و ازدرب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد.
در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعا از درب دومی وارد شد.
ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود. !!!
به گزارش چورس نیوز انتخاب نوع رژیم غذایی سالم و مناسب، یکی از دغدغههای بیماران مبتلا به دیابت است. این مسأله برای فرد مبتلا به دیابت به طور کامل به خود شخص بستگی دارد.
در این جلسه تمامی مصوبات واصله از شوراهای اسلامی از حیث تطابق با قوانین و مقررات موضوعه مورد بحث و بررسی قرار گرفتند
به گزارش چورس نیوز محمدی ایروانلو فرماندار چایپاره به همراه مدیریت آموزش و پرورش شهرستان ازمراحل ساخت مدرسه شبانه روزی و مدرسه 6کلاسه خیرساز مرحوم جوادپور در سطح شهر بازدید نمودند.
گفتنی است در جریان این بازدید مدیریت آموزش وپرورش و پیمانکار مربوطه در خصوص اجرای طرح، پیشرفت فیزیکی و برخی موانع ومشکلات طرح و بعضی موارد لازم را گزارش دادند.
به گزارش روابط عمومی فرمانداری چایپاره، مددی مدیرکل آموزش فنی وحرفه ای استان آذربایجان غربی و هئیت همراه با محمدی ایروانلو فرماندار چایپاره در محل فرمانداری دیدار و گفتگو کرد.
محمدی ایروانلو در حاشیه افتتاح طرح جوجه کشی ضمن گفتگو با جوانان کارآفرین صندوق ، خدمات صندوق در راستای اشتغال را نمونه برجسته ای از حمایت دستگاههای اجرایی در تحقق اقتصاد مقاومتی در چایپاره دانست و از زحمات و تلاش های کارکنان صندوق شهرستان تقدیر و تشکر نمودند.
قابل ذکر است که این طرح در قالب حمایت از توسعه وایجاد اشتغال پایدار مناطق روستایی و عشایر در روستای قره کندی از توابع بخش مرکزی با اعتبار بالغ بر 250میلیون تومان به بهره برداری رسید.
به گزارش روابط عمومی فرمانداری چایپاره، اولین جلسه شورای اداری شهرستان با حضور محمدی ایروانلو فرماندار،امام جمعه شهرستان، کبیری نماینده مردم شهرستانهای چایپاره وخوی در مجلس شورای اسلامی،مهندس دانشجو مدیرعامل آب منطقه ای استان، مهندس جلیلی رئیس سازمان جهادکشاورزی استان و سایر اعضاء در سالن جلسات فرمانداری برگزارشد.
او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های
چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند
آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند
و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین....
نومیدانه به او متوسل شده بودند
که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد
و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد
و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند
و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !
وقتی
شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که
برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به
یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و
مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا
جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق
مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته .
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و...
ماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد..
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم"
و
گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک
سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000
دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت:
تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته
یا اطمینان خاطر با فقط 15.86 دلار پارک کنم.
تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست
داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می
دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت
دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،
مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و...
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !
موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !
محمدی ایروانلو در این بازدید گفت، باید از تمام ظرفیتهای شهرستان جهت فعال کردن بخش خصوصی برای ارائه خدمات ورزشی به نحو احسن استفاده کنیم چون که یکی از سیاست های دولت جهت توسعه زیرساختها و امکان ورزشی، استفاده از بخش خصوصی و واگذاری قسمتی از کارها به بخش خصوصی میباشد.
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟...
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"
ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون
از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به
طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک
معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت
مایل به اهدای خون هستی؟؟
برادر خردسال اندکی تردید کرد و....
سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در
طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان
ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند
میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟
پسر
خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور
میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهدو با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود