مرتبه
تاریخ : چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399
مرد
خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به
شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می
دانست استادش دروغ
می گوید حرفی نزد و ...
استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به
دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و
بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط
ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:چرا خوابیده ای؟
شاگرد
ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،دزدی آمد و یکی از
پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را
خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!
ارسال توسط یوسف غیورزاده چورسی
آخرین مطالب