مرتبه
تاریخ : شنبه 3 خرداد 1399
از دیوید راکفلر پرسیدند
چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟ گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.
گفتند چگونه؟ گفت من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد
کافی برای پرداخت اجاره یک منزل نقلی را داشته باشم. چون از طرف خدا اقدامی
انجام نشد، خودم دست بکار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای
کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم.
تو فقط حقوقم را افزایش بده.
کاری در راه آهن پیدا کردم. کارگری. در کوره لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم.
اما حقوق اش اندک بود. به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری.
تو خانه نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر
کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.
پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال
فروشی پرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد. گفتم
خدایا میدانم خانه نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را
پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن. اگر میخواستم منتظر خدا
بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست،و سپس
نامزد شدیم و ازدواج کردیم.
هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت،
خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست.
رابطه من و خدا هنوز به همین صورت پیش میرود و او هنوز به من اعتماد کافی
دارد که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم. همین اعتماد او به من قوت قلب
میدهد و من با پای خویش جلو میروم. و در اخر دعای او: خدایا متشکرم که
بجای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم.
ارسال توسط یوسف غیورزاده چورسی
آخرین مطالب