یاهو
واتِ رووووز :|
اولاااا که خواب موندم که البته چیز جدیدیم نیستا
و صد البته تر که خوشحالم شدم ازین بابت :))
اخه صبا چهارشنبه استادمون میپرسه
خوب خداروشکر بنده به کلاس دیر رسیدمو مصائبِ صبح چهارشنبه تمام شد .
*چندهفته ای هست به طرق مختلف دیر میرسم :)) خدا ببخشاید
در ادامه روزگار صاف بود و بدون مشکل تاااا...
بهتون نگفتم که معظم له و دوستان تصمیم به نوشتن جزوه ویروس برای استادِ عزیز تر از جآن گرفتند و درواقع داریم یوسف را به درهمی (با لحن خار و خفیف و پست کننده بخوانید) میفروشیم .
*یوسف استعاره از جزوه ی محترم (یا محترمه) و درهمی همان نمره ی ناچیز وعده داده شده.
برای همین هم هست که از کار و زندگی و مردگی و اینا همه افتادیم .
(واسه همینه اومدی وبلاگ زدی ؟ )
استاااااااااد
بله
استااااااد ما خیلی برای جزوه زحمت کشیدیم.
ممنون
استااااااااد خیلییییهاااااا
بله ممنون
استااااااد نمره ی بیشتر میدین ؟
( ادامه ی مکالمه به علت وجود صحنه های خشن حذف میشود)
برای همین هم اواسط کلاس اومدم بیرون تا هم نشانه ی اعتراض باشه و هم به ناهار که استانبولی ( شمابخونین پلو لوبیا) برسم.
پ.ن: داشتم امروز فکر میکردم که چرا خوندن خاطرات یکی دیگه باید جذاب باشه ؟
مغزِ عالم و آگاه و همیشه در صحنه نظرش این بود که چون توی دنیا زندگی هیچ دو نفری شبیه هم نیست نتیجتا توی خاطرات چیز تکراری و کلیشه وجود نداره!
پ.ن2:دیروز چند تا وبلاگ که جدیدا آپ کرده بودن پیدا کردم شاد گشتم :)
واتِ رووووز :|
اولاااا که خواب موندم که البته چیز جدیدیم نیستا
و صد البته تر که خوشحالم شدم ازین بابت :))
اخه صبا چهارشنبه استادمون میپرسه
خوب خداروشکر بنده به کلاس دیر رسیدمو مصائبِ صبح چهارشنبه تمام شد .
*چندهفته ای هست به طرق مختلف دیر میرسم :)) خدا ببخشاید
در ادامه روزگار صاف بود و بدون مشکل تاااا...
بهتون نگفتم که معظم له و دوستان تصمیم به نوشتن جزوه ویروس برای استادِ عزیز تر از جآن گرفتند و درواقع داریم یوسف را به درهمی (با لحن خار و خفیف و پست کننده بخوانید) میفروشیم .
*یوسف استعاره از جزوه ی محترم (یا محترمه) و درهمی همان نمره ی ناچیز وعده داده شده.
برای همین هم هست که از کار و زندگی و مردگی و اینا همه افتادیم .
(واسه همینه اومدی وبلاگ زدی ؟ )
استاااااااااد
بله
استااااااد ما خیلی برای جزوه زحمت کشیدیم.
ممنون
استااااااااد خیلییییهاااااا
بله ممنون
استااااااد نمره ی بیشتر میدین ؟
( ادامه ی مکالمه به علت وجود صحنه های خشن حذف میشود)
برای همین هم اواسط کلاس اومدم بیرون تا هم نشانه ی اعتراض باشه و هم به ناهار که استانبولی ( شمابخونین پلو لوبیا) برسم.
پ.ن: داشتم امروز فکر میکردم که چرا خوندن خاطرات یکی دیگه باید جذاب باشه ؟
مغزِ عالم و آگاه و همیشه در صحنه نظرش این بود که چون توی دنیا زندگی هیچ دو نفری شبیه هم نیست نتیجتا توی خاطرات چیز تکراری و کلیشه وجود نداره!
پ.ن2:دیروز چند تا وبلاگ که جدیدا آپ کرده بودن پیدا کردم شاد گشتم :)