این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


تاریخ : یکشنبه هفتم دیماه سال 1393 | 12:00 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ….....

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل ازل حاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش

بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز

مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از

رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در

وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر

روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی

اش میشد !

اما....

بقیه داره...
تاریخ : چهارشنبه سوم دیماه سال 1393 | 16:02 | نویسنده : ترنم باران | نظرات
دلا میلاد ختم المرسلین است
فروغ آسمانی در زمین است
محمد (ص) مهر ظلمتْ سوز آمد
شب یلدای ما را روز آمد
حلول ماه ربیع و پیشاپیش میلاد پیامبر رحمت،تاج آفرینش بر شما خجسته باد




تاریخ : سه شنبه دوم دیماه سال 1393 | 22:47 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

                                           چه سخاوتمند است پاییز          

                          که شکوه بلندترین شبش را

                     عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد

                         زمستانتان سفید و سلامت . . .

                                  یلداتون مبارک





تاریخ : یکشنبه سی ام آذرماه سال 1393 | 16:48 | نویسنده : ترنم باران | نظرات


همه ی مداد رنگیا مشغول بودن، بجز مداد سفید هیچ کس بهش کار نمی داد،

همه می گفتن تو به هیچ درد نمی خوری و هیچ کاربردی نداری. یه شب که

مداد رنگیا تو سیاهی گم شده بودن، مداد سفید تا صبح کار کرد، ماه کشید،

مهتاب کشید و اونقدر ستاره کشید که کوچک و کوچکتر شد صبح تو جعبه

مداد رنگیا جای خالی اون با هیچ رنگی پر نشد . . .



تاریخ : پنجشنبه بیست و هفتم آذرماه سال 1393 | 04:51 | نویسنده : ترنم باران | نظرات
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


تاریخ : چهارشنبه بیست و ششم آذرماه سال 1393 | 22:10 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن / جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن / جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین . . .




تاریخ : شنبه بیست و دوم آذرماه سال 1393 | 21:10 | نویسنده : ترنم باران | نظرات
سلام
خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه نظر سنجی به خواست خودتون از بچه های والیبال گذاشته بودم ( ینی الآنم هستا ) که تا حالا آقای ؟؟؟ بیشترین رای رو آوردن.
به چند وقت دیگه هم این نظر سنجی ادامه داره .........به ترتیب رای هایی که آوردن بیوگرافیشون رو میزارم.
( اگه کم و کسری داشت بهم بگین درستش کنم)

حالا تشریف ببرین ادامه ....

بقیه داره...
تاریخ : شنبه بیست و دوم آذرماه سال 1393 | 20:56 | نویسنده : ترنم باران | نظرات
تاریخ : چهارشنبه بیست و هشتم آبانماه سال 1393 | 22:08 | نویسنده : ترنم باران | نظرات
تاریخ : چهارشنبه بیست و هشتم آبانماه سال 1393 | 22:06 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

ﻓﻘﻂ ﯾﻪ آبـــــــــــان ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ....


ﻓﻘﻂ ﯾﻪ آبـــــــــــان ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ...

ﻣﻐــــﺮﻭﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯿﻮ ﺗﺤﻘﯿﺮﻧﮑﻨﻪ...

ﺷﻮﺥ ﻭﺷﯿﺮﯾﻦ ﺯﺑﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺍﻫﻞ ﻟﻮﺩﮔﯽ ﻧﺒﺎشه...

ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺶ ﻧﺸﻪ...

ﺗﻮﺍﻭﺝ ﻏﻢ ﻭﻏﺼﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺑﺪﻩ...

 همونطور که محکم و وفادار می مونه محکم هم میره….

کَسیه که وفادار میمونه ولی‌ خیانت می‌بینه.........

محبت می‌کنه ولی‌ بی‌ مهری می‌بینه.....

اینو یادتون بمونه



تاریخ : یکشنبه بیست و پنجم آبانماه سال 1393 | 18:55 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

 صبح امروز جمعه ۲۳ آبان مرتضی پاشایی بر اثر ایست قلبی جان به جان آفرین تسلیم کرد. خداوند به خانواده محترمش صبر بده. من هم به خانواده مرتضی و به شما هموطنان مهربان تسلیت عرض میکنم. سرنوشت و خواسته خداوند این بود ،خدایش رحمت کند. یاعلی

مراسم تشییع پیکر او یکشنبه ساعت نه صبح از جلوی تالار وحدت

درگذشت مرتضی پاشایی




ادامه مطلب
تاریخ : جمعه بیست و سوم آبانماه سال 1393 | 12:00 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

اضافه شده

هنرمندان زیادی در صفحات خود در باره بهبود وضعیت مرتضی پاشایی خبر داده اند و گفته اند که وی امروز یا فردا از ای سی یو به بخش منتقل می شود و به زودی به آغوش خانواده باز میگردد.

علی عبدالمالکی از دوستان نزدیک مرتضی پاشایی امروز ۲۲ آبان در صفحه شخصی اش نوشت : خدایاشکرت مرتضی بازم بهتر شده . هموگولوبین سیزده یعنی من عاشقتم پسر که اینقدر محکمی …. اوضاع جسمانی مرتضی پاشایی به مانند دو روز گذشته مساعد بود و تغییر خاصی در وضعیتش ایجاد نشده. البته امروز کمی بهتر از دیروز بود و این روحیه و مقاومت خوب مرتضی هستش که امیدواریم این روند ادامه داشته باشه. چهارشنبه نیز به مانند روزهای گذشته بیمارستان بهمن شلوغ بود و البته باز شایعات و اخبار پراکنده هنوز ادامه دارد


مرتضی پاشایی , مرتضی پاشایی در بیمارستان , اخبار مرتضی پاشایی , پست هنرمندان در مورد مرتضی پاشایی

بهنام صفوی


بقیه داره...
تاریخ : چهارشنبه بیست و یکم آبانماه سال 1393 | 15:08 | نویسنده : ترنم باران | نظرات

هنگامی كه زینب كبری (ع) را همراه بازماندگان شهدای كربلا وارد مجلس ‍ عبیداللّه زیاد (استاندار یزید در كوفه) نمودند. زینب (ع) به طور ناشناس در گوشه ای نشست . ابن زیاد - این زن كیست ؟ گفته شد، زینب (ع) دختر علی (ع) است . ابن زیاد خطاب به زینب سپاس خداوندی را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند.

زینب خطاب به ابن زیاد - تنها آدم فاسق ، رسوا می شود، و بدكار دروغ می گوید، و او دیگری است ، نه ما. ابن زیاد - دیدی خدا با برادر و خاندانت چه كرد؟ زینب - ما رایت الا جمیلا...: بجز خوبی ، ندیدم ، اینها افرادی بودند كه خداوند شهادت را برای آنها مقدر كرد، و آنها به نبردگاه خود شتافتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنها، جمع كند، تا تو را به محاكمه كشند، بنگر كه در آن دادگاه ، پیروزی از آن كیست ؟، مادرت به عزایت بنیشیند ای پسر زن بدكاره .

روایت كننده گوید: ابن زیاد با شنیدن این گفتار(كوبنده) به خشم آمد و با كمال گستاخی گفت : با كشته شدن حسین گردنكش و افرادی از بستگانت كه از فرمان من سرپیچی كردند، خداوند دلم را شفا داد. زینب لعمری لقد كهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان كان هذا شفاك فقد شفیت . : سوگند به جانم ، كه تو بزرگ فامیل مرا كشتی ، و شاخه های مرا بریدی ، و ریشه مرا كندی ، اگر شفای دل تو در این است باشد. ابن زیاد - این زن ، چه با قافیه ، سخن می گوید و بجان خودم ، پدرش علی (ع) نیز شاعری بود قافیه پرداز. زینب - زن را با قافیه چكار؟.



تاریخ : چهارشنبه چهاردهم آبانماه سال 1393 | 15:47 | نویسنده : ترنم باران | نظرات





تاریخ : پنجشنبه هشتم آبانماه سال 1393 | 11:31 | نویسنده : ترنم باران | نظرات
تعداد کل صفحات : 9 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات