مرگِ سکوت ها
مرگِ سکوت ها
آیینـ ه ها
سیگاری در دست
مات و مبهوت
مهرهایِ شطرنج و آخرین بازی
تاریکـ ـی دنیا
حرف هایمـ زیاد است
جایی در دل ندارمـ
چشمـ هایمـ سبک شده اند
دود می کنمـ غمـ هایم را
مست می کنمـ افکارمـ را
می لرزد دلمـ هنوز
ایمان دارمـ بـ ه روزنـ ه هایِ نور
زندگیمـ محدود بـ ه خطـ ـی کهنـ ه
مَن نمی دانمـ
آیا ناممکن نشده امـ ؟!
آه و افسوس
ثانیـ ه ها نمی ایستند
فقط با باطنـ ـی نو تکرار می شوند
تکرار و تکرارتر می شوند در بعد حجمـ خالـ ـی زمان ...