This Will Make You Love Again


سلام دوستان
امروز خواستم یه آهنگ جذاب و زیبا بهتون معرفی کنم.لینک دانلودش هم براتون گذاشتم.حتما گوش کنید...
لذت ببرید  :)






تاریک نوشت: متنه این آهنگ


+ نوشته شده در 1392/05/29 ساعت 15:08 توسط مآریا |  دوستان()



joker


we stopped cheking for monsters
under our bed
when we realized
they were inside us

joker +


+ نوشته شده در 1392/05/17 ساعت 18:01 توسط مآریا |  ()



می خواهمـ بنویسمـ

می خواهم بنویسم.

از این که موسیقی شاد و پر از ضرب و طرب، دیوارها را می لرزاند. و تک و توک نورهای این جشن شلوغ یا شاید خلوت، توی نگاه من کش می آیند. از تو که بر می خیزی و می ایستی، سایه ی بلند قامتی می شوی که شعاع زرد و بی رمق چراغی که پیدا نیست حریفش نمی شود، برای لحظه ای –فقط لحظه ای- گوش می دهی به ریتم این هیاهوی سبکسر و شاد، سرت را تا آن جا که می شود بالا می گیری، نمی بینم اما می دانم که چشم ها را می بندی، و حرکت ریز شانه های معصومت رقصی می شود، نرم و راحت و جاری.

می خواهم بنویسم… آن لحظه ای را که – نمی بینم اما- می دانم چهره ات از تخیلی که پشت چشم های بسته ات برایش می رقصی باز می شود، همان طور که می خوانی و می رقصی لبخند می زنی. می خواهم از آن لحظه ای بنویسم که آدم با نگاه کردن به تو، چه جنگی با خودش دارد، برای تجسم آن چه تو با چشمان بسته می بینی، و به این زیبایی برایش می خندی.

می خواهم بنویسم که این روزها، هر نوایی که می شنوم چشمانم را پر می کند از آن نورهای بی رمقی که بر سر نوازش سایه ی بلند بالا و رقصانت از هم پیشی می گرفتند. نورهای بی رمقی که تا راهشان را پیدا کنند و به نگاه من برسند، هزار هزار تصویر ماندنی از پایکوبی تو ساخته بودند.

می خواهم بنویسم که در ساعت های شلوغ و گذرا و یخ زده ی این روزمرگی، دوای من شکل گرفتن گاه گاه نقش شاد بودن توست.

می خواهم چیزی بنویسم که گویای ترانه ای که یک باره تنم را پر می کند باشد.

می خواهم بنویسم اما… هر چه تلاش می کنم، نمی توانم.

+از ترانه علیدوستی  


+ نوشته شده در 1392/05/17 ساعت 16:15 توسط مآریا |  قلمی بچکان بر تاریکی()



سیگار



ســـ ــیگار بهـانهـ استــ ...
برای بـ ه آتـــ ــش کشیدن ذره ذره ی التـــ ــهاب فروخفته ی درونمــ ...
لـَعنـت بـ ه این تاریــ ــکی ...
درد های آتـــ ــش گرفتهـ ی مرا فـــ ــاش میکند...!!!
همـ ه این جا خـــ ــواب اند
حتی خیـالتـــ ...
و من . . . باز عمیـــ ــق تــــر پُـــــک میزنمـــ ...
تا خــ ــآکستر کنمـ رویآهای بر بـــــآد رفــتـ ه ام را ...



 تاریک نوشت :
+کمـ پیدا کمـ رنگ و کمـ کمـ محو میشومـ از اذهانِ عمومی
+تنفر تنها واژه ای است کـ ه بـ ه فکرمـ راه دادمـ و دیگر واژه ها مرده اند در نظرمـ "لطفا چند دقیقه ای سکوت برایِ آرمششان"
+آزارِ یک موجود کـه از "من" بهتر است اشتباه است ..."روح"...
+نقاش گویا  با رنگِ بی رنگی می کشد بر دنیایمـ ... 
+متن از دوستانِ قدیمی ...
+هعـــــــــ ـی ... !!!







+ نوشته شده در 1392/05/14 ساعت 16:18 توسط مآریا |  قلمی بچکان بر تاریکی()



تو را می خوانمـ


از لحظات هاشور خورده ای در عدمـِ ساعاتِ یک شبِ تابستانی می نگرمت
این اقتضایِ وجودمـ است بگذار ببینمت 
با نگاهمـ لمست کنم بند بند وجودت را 
می خوانمت امشب 
این همان نُت هایِ با فراز بی فرود است
معلق در فضایِ نفس هایت مانده امـ 
فرو نبند نگاه هایِ لرزانت را 
بگذار تا آخرین جرعه ی افکارت را بنوشمـ 
ادراک کنمـ فلسفه ی آفرینشِ تو را برایِ من 
در آخرین دقایق 




+ نوشته شده در 1392/05/13 ساعت 23:06 توسط مآریا |  قلمی بچکان بر تاریکی()



کادر بندی زندگی


در گوشه ی کادر زندگی 
هنوز خاک می خورمـ
نمی توانمـ برخیزمـ 
و اوج بگیرمـ 
نفس نفس زنان 
زنده امـ 
میترسمـ که در بیرون 
کادر ,
پرتگاهایی وجود داشته باشد
دنیای چشمانمـ را 
با دسته ی سیاه رنگ موهایمـ می پوشانمـ 
حسِ خشک شدن بدنمـ 
و صدایِ شکستنِ استخوان هایمـ 
تنها حس در زندگی من است
گاهی به نشانه ی زنده بودن 
نفسِ عمیقی از درد و رنج می کشمـ 
و خود را خالی می کنمـ 
از غبارهایِ تنهایی 
همچنان ضرباتِ قلبمـ مرا از یاد نبرده اند 
پس هستمـ با تمامـ بودن هایِ مهیب






+ نوشته شده در 1392/05/9 ساعت 18:09 توسط مآریا |  قلمی بچکان بر تاریکی()