:))

این یکی خیلی فوق العاده است و تاریکی و طعم بارون رو توش میشه فهمید...


Artists:Christian Burns & Conjure One


+ نوشته شده در 1392/09/21 ساعت 20:19 توسط مآریا |  نظرت()



:)

این بار برای ترنس باز های عزیز
روحت رو سبک کن رفیق اگه می خوای پرواز کنی ...:)


Artists: Christian Burns & Marco V
Titre: Frozen Heart


+ نوشته شده در 1392/09/20 ساعت 17:33 توسط مآریا |  ()



آهسته طی کن ...!

عفونت مغذی در شرف منهدم کردنِ
انسان چسبنده است
من فرش خون برایت پهن کرده ام 
گام بردار
در جهان سایه ها 
تناسخ می کند روح وحشی ام در وجود تو 
ساعت ها صفر و بی حرکت ایستاده اند در مقابلت
کلمات گویی ملین خورده اند
ردیف و پشت سر هم می ایند 
فرشته ی تاریکی, مرزدار تالار فرشتگان من است
در حریم سازنده ی 
عشق
حقیقت باشد یا به دروغ 
رویای گمشده است 
خیال پردازی مکرر است 
خواب پریشان است 
فریبنده است
رسیدن به آرزوها 
گرد و غبار همه جا را فرا گرفته 
نیش زدن های موجودی در صفات من 
نوری در زمان بی پایان ظهور خواهد کرد
در لباس قرمز شیطان ها 
بسته شدند دروازه های مقدس
توامان در این سرا
موسیقی ممتد 
نت های مشوش 
صدای ناهم گون 
تنها یک چیز می گویند 
مقصد همین جاست 


+ نوشته شده در 1392/09/20 ساعت 16:08 توسط مآریا |  ()



قلمرو سایه ها

سدی تسخیر ناپذیر در روبه روی تو 
ارابه سواران نظام مرگ
در روال ویران کننده اشان به تو چشم دارند
ریسمان خباثت به دوره گردنت 
عقیم شدن ادراک,احساس,شریت,ابدیت,افکار و اوهام 
تمایلی برای هیچ شدن,خشک شدن و شکننده شدن
انزجار استخوان ها و ستون فقرات 
مبرمترین مساله رها کردن قوای درون است
کشیدن شیره ی وجودی از 
موجودیتی سایه وار 
جیغ زدن 
اشکال گنگ و نامانوس ادغام میشود در چشمانم
کشیدن ناخن ها روی دیوار 
اصواتی زجر اورتر از تراشیدن آهن
من هر ثانیه با خیالات سپری کردم 
در سکوت خواندم
در تنهایی دیدم 
در سر پروراندم
ازاد بودن از همه چیز را 
من در عمق این قلمرو اشباع شدم 



+ نوشته شده در 1392/09/20 ساعت 15:55 توسط مآریا |  ()



باران باران باران

فرو میریزد باران 
یک به یک میشمارم 
کم نیست 
کامل اند 
بهترین موسیقی 
در یک صبح عدم
من کناره شیشه ام 
سبک بار 
دور از غم 
فکر می کنم مدام 
به دقایق بی انتهایت 
می اندیشم 
بدون ترس 
بدون ارام و قرار 
بدون هیچ اعتقاد 
به روزهای بعد
این لحظه های نهایی است 
این اخرین بار است 
این مرگ تدریجی 
ذره ذره 
و بی هنگام 
پی در پی 
گره وار میکنم
روح 
ذهن 
افکار
به سمت تو ام
دست کشیده ام 
عشق هم ناقص شد 
شکست در میان جملات من 
من مانده ام 
هنوز کنار شیشه ی عرق کرده 
باران ناتمام
مه وار هوا
عروسی مر گ ها 
من ناتمام 
پس من و باران مانده ایم هر دو ناتمام


+ساعت 6 صبح یک روز بارانی , این شعرم واقعا امیده محض هست من به شخصه دوستش دارم.
+تمام عکس های وبلاگمو پاک کردم :)


+ نوشته شده در 1392/09/17 ساعت 23:18 توسط مآریا |  ()



قدیسه ی مرگ


در فضایی سیال 
دیوانه وار جنازه ات به دست من است 
در فضایی که هیچ نیست 
قانونی حکم فرما نیست 
دیوانگی را در حقت تمام کردم و تو در من مردی 
من گورت را کندم مرگ به خوردت دادم
ای حقیر پست 
خوره های من به جانت افتادند 
خوره های کوچک مغذی 
که مانند کرم در تو می لولد
بدنت از این چرکین ها 
رشد و نمو میکنند
مالیخولیایی شده ای
زیاده روی مفرط در تو نوسان میکند 
اما حال در این مکان 
قدیسگان می سرایند 
بند بند وجودت را می ربایند
 تو را مست میکنند
منع میشوی از اطراف 
سیر شده از هوا و هوس 
مسموم و مرگ آلود 
جان میکنی به دستان قدیسه ای سفید جامه و نورانی 
تو ای سیاه جامه 
روحت را به من بسپار 
من نگهبان دروازه های بهشت 
شر را قربانی ات میکنم
در سکوتی بی ادراک 
راهنمای تو ام
قدم به قدم با تو ام برای نابودی 
تاریک ترین لحظاتت




+ نوشته شده در 1392/09/17 ساعت 22:42 توسط مآریا |  ()



devil's sacrifice

هی موجودات ریز 
هی زالو ها 
اشعار من را نیاشامید 
این خون درونم است 
دست و پا  میزنم میانتان
لزج و مرگبار 
رهایم کنید انگل ها 
خونین و زخمی میان شما 
چه بی مقدارند 
تمامی ندارند 
باور نمیکنم 
این رویاست 
هیچ انسان باهوشی در این جا نیست 
همه احمق وار مینگرند 
حقیقت با دروغ موج میزنند 
یک دست و بی صدا 
همه ی بلعیده شدگان اینجا جمع اند
من برترینم , برترینشان 
پرده های ابهام پاره اند 
این تو نبودی 
روانشناسان ناشناس مرگ
بر پشت سایه ها 
چنگال داران 
فرو میبرند ذهن آلوده ام را
بر نگاه های خوف انگیزشان فائقم 
بر همه شان برترم 
مشوش نتوان کرد روح مرا 
من پایدارم 
مستحکم و استوار در میان شعله هایت
در محل قربانی شیطان 
من جزو قربانیان تو نخواهم بود 



+ نوشته شده در 1392/09/17 ساعت 22:23 توسط مآریا |  ()



طعمه

من به تو زهر میدهم تا جرعه ی آخر بنوش 
گوارا ست 
در جامی نقره گون 
با نمایشی از دگرگونی ها 
همه منتظر اند 
منتظر نابودی یک نفر دیگر 
پیوستن به انها 
بنوش زمان را از دست نده
لبخند میزنم بر تو 
تا در آرامش من بنوشی 
بمیر به دست من بمیر 
ارام در آغوش من بمیر 
تا لحظه های جان دادنت ارام در آغوش من باشی 
بنوش باز هم باز هم بنوش 
بی صبرانه 
با ولع 
بخواب آرام در دنیای زاییده شده ی افکار من 
ای طعمه ی تخیلاتم 
تو اکنون اسیر درون من شدی 
در ارامگاه ابدی افکار من 
اسیر و مجکوم میمانی 
تو در چنگال من
من تو را در اختیار خویش مهار کرده ام 
تو اکنون برای منی 
در زندان من 
ابدی و جاودانه

+مجبور بودم یه چندتا پشت سره هم آپ کنم .خواهشا با تمرکز حواس بخونید.


+ نوشته شده در 1392/09/15 ساعت 15:34 توسط مآریا |  در من غرق شو()



صحبت های ناتمام


شعر "تاریخ نمای تو" تماما واقعیت محضِ که من مثله لالایی توی گوشات میگم.هر بار بخونی بیشتر خوابت میبره انقدری که خوابتو ابدی کنه برام مهم نیست که چه نظری داری برام مهم نیست که چطوری برداشت کنی کسی که بفهمه شعرای منو کمه.من همیشه میگم باز هم تکرار میکنم من فرای واقعیت شعرامو میگم نه فراواقع گرا.فرای واقعیت ینی حتی خیلی بالاتر از همون فراواقعگرا یا سورئالیست.وقتی خیلی بالاتر از حقیقت باشه ینی خالصه خالصه از واقعیت ها پس واقعیت محض چیزیِ که تو توش سنگ بندازی مثله اب زلال مشخصش میکنه.من نقاش مرگم.انقدر راحت نقاشی های پی در پی ازش میکشم که تو رو غرقت کنم.اگه منو نمیفهمی سمت شعرام نیا چون اگه هم غرق شی نمیتونی خودتو بیرون بکشی.پس مراقب خودت باش من ادمیم که به قول هانریش بل "من جهان رو با نوشتنم تغییر میدم هر کلمه ای که بنویسم جهان تغییر میکنه"پس اگه می خوای غرق نشی خودم فقط میتونم کمکت کنم.اینارو نگفتم که ازم فاصله بگیری گفتم که کمکت کنم به مرگ زودرس نرسی.

مطمئنم میهن بلاگ برام خوابای خوشی دیده کسی که واقعیت رو میگه همیشه منفور میشه.چون مثه یه آیینه زشتیاتو نشونت میده و تو طاقت نداری میشکنیش خوردش میکنی نابودش میکنی.اگه خواست منو از بین ببره یا همین ادرسو 1 اضافه کن یا جایی دیگه میسازم که خودم بهت خبر میدم.


+ نوشته شده در 1392/09/15 ساعت 15:31 توسط مآریا |  نظرات()



تاریخ نمای تو

تو چگونه میبلعی 
پس مانده های مرا 
پس مانده ی ذهنی آلوده 
زهر دار 
و 
مرگبار 
تو چگونه آغاز کرده ای پایانت را
در من 
منِ بی انتها 
چگونه غرق میکنی خود را 
در اشعار من 
گم میشوی مانند همه ی مخاطبانِ من از دیدگانِ انسان نمایان 
بیا ای فانی 
ای بی وجود
دست های سردت را
به من بده 
می خواهم کمکت کنم
تا بیشتر غرق شوی
بیا من کلید دار این دروازه های جهنمِ مرگ هستم
من میتوانم برایِ 
جاودان شدنت در انتهای خود کمکت کنم
بیا همراه من 
غرق شو بیشتر , دست و پا بزن
اینجا خونفشان و بی صدا خفه میشوی 
اما نامت جاودان می ماند
من کلید دار تاریخ 
نامه تو را در آغاز فهرست تاریک دنیا نوشته ام 
پس بخوان مرا
به نام من بخوان صدایم کن
تا تو را مغلوب خودت کنم
برای همیشه 


+ نوشته شده در 1392/09/15 ساعت 14:59 توسط مآریا |  در من غرق شو()



لعنت های مکرر


لعنت به دستان سردم که این کلمات 
نفرین شده را می نویسد. . .
لعنت به چشمان تاریک بینم که این
جهان سیاه را با لذت می بیند. . .
لعنت بر دهان بی اراده ام که سکوت
نمی کند. . .
لعنت به افکاره افسار گسیخته ام که
بی اذن من می اندیشد. . .
لعنت بر وجوده بی ثباتم که دیگر نمی دانم
کیستم. . .
لعنت به این قلم سنگین که تا آخرین 
جوهرش می نویسد. . .


+نه حوصله ریسایز داشتم نه هیچی دیگه فقط همین که بنویسم همین که یه چیزه لعنتی بنویسم من اینو توی وبلاگه قبلیم هم نوشته بودم همه میگفتن چرا لعنت به خودت میفرستی جالبه به کسی دیگه لعنت نفرستادی اما همه چی اغازگرش خودمم پس لعنت به من پس نفرین بر من

+این اهنگ رو دوست دارم خیلی اروم خیلی زیاد"اینجاست"

+اپ پایین رو هم بخون رفیق


+ نوشته شده در 1392/09/14 ساعت 23:49 توسط مآریا |  نظرات()



زمین مقدس


به چه می نگری؟! 
من نفرین شده ی قرنم
از نگاه های دوخته شده به حرکات دگرگونم متنفرم
از من بگریزید
من دیگر طاقت زندگی در زمینِ مقدس شما را ندارم
ذهنم کشش این تصورات خاکستری را ندارد
نیازی به همدردیِ دردی ناشناخته نیست
باید برای بیان افکارم دلایلی به روشنی آنچه شما میبینید داشته باشم؟!



+ نوشته شده در 1392/09/14 ساعت 23:46 توسط مآریا |  نظرات()



قاتل رویاها

خواسته هایتــ را خود بر دار کن
اینجا کسی استــ که
قاتـــــــل رویــــــآهاستــ
نقاشی با رنگــ بی رنگی
تمامــ ِ صفحه سفید و بی روح
دستی لرزان بر روی کاغذ زندگی 
خود می کشمــ
و خاکــ می کنمــ صفحاتــ تاریکــِ
زندگی را
آرامــ بنوازید
آهنگــ رهایی را 
بیهوده نیاندیش بر آزادی فکر
دستــ بر قلمها نبرید
از بهر کنید این ترانه ها را
اینجا کسی استــ که
قاتـــــــل رویــــــآهاستــ ...


+ نوشته شده در 1392/09/14 ساعت 11:50 توسط مآریا |  قلمی بچکان بر تاریکی()



she is dead


شمعی برایم روشن کن رفیق اگر بود برای خاطراتمان عودی بسوزان بگذار بویش در سرسرای وجوده مرده ام بپیچد شاید بعد غیر مادی این بی جان شاد گردد.به یادم لبحندی بزن به یاد لبخندهایمان.برایم شعری بخوان آوازی سر ده.به روی صورتم دستی بکش مرا لمس کن ای دوست عزیزم تو برایم مانده ای حتی در لحظات عدم من.

:(


+ نوشته شده در 1392/09/1 ساعت 22:54 توسط مآریا |  برایم آزادانه بنویس()