باران باران باران

فرو میریزد باران 
یک به یک میشمارم 
کم نیست 
کامل اند 
بهترین موسیقی 
در یک صبح عدم
من کناره شیشه ام 
سبک بار 
دور از غم 
فکر می کنم مدام 
به دقایق بی انتهایت 
می اندیشم 
بدون ترس 
بدون ارام و قرار 
بدون هیچ اعتقاد 
به روزهای بعد
این لحظه های نهایی است 
این اخرین بار است 
این مرگ تدریجی 
ذره ذره 
و بی هنگام 
پی در پی 
گره وار میکنم
روح 
ذهن 
افکار
به سمت تو ام
دست کشیده ام 
عشق هم ناقص شد 
شکست در میان جملات من 
من مانده ام 
هنوز کنار شیشه ی عرق کرده 
باران ناتمام
مه وار هوا
عروسی مر گ ها 
من ناتمام 
پس من و باران مانده ایم هر دو ناتمام


+ساعت 6 صبح یک روز بارانی , این شعرم واقعا امیده محض هست من به شخصه دوستش دارم.
+تمام عکس های وبلاگمو پاک کردم :)


+ نوشته شده در 1392/09/17 ساعت 23:18 توسط مآریا |  ()