رو به غروب
... تیرگی می آید
دشت می گیرد آرامـ
قصه ی رنگی روز
می رود رو به تمامـ
شاخه ها پژ مرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غمـ بیامیخته با رنگ غروب
می تراود ز لبمـ قصه ی سرد
دلمـ افسرده در این تنگ غروب ...
+ تاریک نوشت : دلمـ را در غروب پیوند می زنمـ به مرگِ رنگِ استاد سهرابِ عزیز ...
گزیده ای از مجموعه ی هشت کتاب "رو به غروب"