رو به غروب


... تیرگی می آید
دشت می گیرد آرامـ 
قصه ی رنگی روز 
می رود رو به تمامـ 
شاخه ها پژ مرده است
سنگ ها افسرده است 
رود می نالد 
جغد می خواند 
غمـ بیامیخته با رنگ غروب 
می تراود ز لبمـ قصه ی سرد
دلمـ افسرده در این تنگ غروب ...

+ تاریک نوشت : دلمـ را در غروب پیوند می زنمـ به مرگِ رنگِ استاد سهرابِ عزیز ...
 گزیده ای از مجموعه ی هشت کتاب  "رو به غروب"





+ نوشته شده در 1392/04/24 ساعت 14:27 توسط مآریا |  نظرات()