تاریخ : چهارشنبه 18 دی 1392 | 08:42 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
آهـــآﮮ زمستــآלּ !
פـَــوآسَتــــ جَمــع بـــآشـב ...
ڪـﮧ בور ِ تـُـو وَ تَمــــآمـ ِ شآعـــــرآלּــﮧ هــآ رآ פֿـَـط
פֿــوآهـَم ڪشیــــב
...!
اَگــــر بـآ آمـَــــבלּ ـَتـــــ ...
او ...
פـَـتّــی یڪــ سـُـــرفــــﮧ ڪُنــــב ...!!
تاریخ : چهارشنبه 18 دی 1392 | 08:42 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
آهـــآﮮ زمستــآלּ !
פـَــوآسَتــــ جَمــع بـــآشـב ...
ڪـﮧ בور ِ تـُـو وَ تَمــــآمـ ِ شآعـــــرآלּــﮧ هــآ رآ פֿـَـط
פֿــوآهـَم ڪشیــــב
...!
اَگــــر بـآ آمـَــــבלּ ـَتـــــ ...
او ...
פـَـتّــی یڪــ سـُـــرفــــﮧ ڪُنــــב ...!!
طبقه بندی:
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392 | 08:54 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
دلم که میگیرد
بی حوصلگی امانم را میبرد؛
روی مبل ولو میشوم
و کانالهای تلویزیون را بالا پایین میکنم
گاهی ناخوداگاه
شماره ات را با کنترل تلویزیون میگیرم
وای،
امان از لحظه ای که به خودم می آیم
بی حوصلگی امانم را میبرد؛
روی مبل ولو میشوم
و کانالهای تلویزیون را بالا پایین میکنم
گاهی ناخوداگاه
شماره ات را با کنترل تلویزیون میگیرم
وای،
امان از لحظه ای که به خودم می آیم
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392 | 08:54 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
دلم که میگیرد
بی حوصلگی امانم را میبرد؛
روی مبل ولو میشوم
و کانالهای تلویزیون را بالا پایین میکنم
گاهی ناخوداگاه
شماره ات را با کنترل تلویزیون میگیرم
وای،
امان از لحظه ای که به خودم می آیم
بی حوصلگی امانم را میبرد؛
روی مبل ولو میشوم
و کانالهای تلویزیون را بالا پایین میکنم
گاهی ناخوداگاه
شماره ات را با کنترل تلویزیون میگیرم
وای،
امان از لحظه ای که به خودم می آیم
طبقه بندی:
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392 | 05:17 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
هـ ـرشـ ــبـ
از پـ ـشـ ـتـ صـفحـﮧ ے کـ ـوچـکـ مـوبـایـلـمـ
בر آغــوشـ مـیـگـیـرمـتــ
و
نـ ــمیـבانـ ــے
چــ ــﮧ آرامــشــ ــیــ ــســ ــتـــ
هــمیــטּ آغــــوشـــ פֿـیالــے...
از پـ ـشـ ـتـ صـفحـﮧ ے کـ ـوچـکـ مـوبـایـلـمـ
בر آغــوشـ مـیـگـیـرمـتــ
و
نـ ــمیـבانـ ــے
چــ ــﮧ آرامــشــ ــیــ ــســ ــتـــ
هــمیــטּ آغــــوشـــ פֿـیالــے...
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392 | 05:17 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
هـ ـرشـ ــبـ
از پـ ـشـ ـتـ صـفحـﮧ ے کـ ـوچـکـ مـوبـایـلـمـ
בر آغــوشـ مـیـگـیـرمـتــ
و
نـ ــمیـבانـ ــے
چــ ــﮧ آرامــشــ ــیــ ــســ ــتـــ
هــمیــטּ آغــــوشـــ פֿـیالــے...
از پـ ـشـ ـتـ صـفحـﮧ ے کـ ـوچـکـ مـوبـایـلـمـ
בر آغــوشـ مـیـگـیـرمـتــ
و
نـ ــمیـבانـ ــے
چــ ــﮧ آرامــشــ ــیــ ــســ ــتـــ
هــمیــטּ آغــــوشـــ פֿـیالــے...
طبقه بندی:
تاریخ : جمعه 13 دی 1392 | 10:47 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
یه روزایی ...
یه شبایی ...
به یه آدم خیلی خاصی احتیاج داری !
گوشیو برمیداری و شمارشو میگیری ، اما میدونی بی فایدس !
اینقده دلتنگ ودلگیری که یهو بخودت میای !
میبینی خیره شدی به صفحه ی خالی بیجواب ...
اشکات سرازیر میشن ...
بعد باخودت یه جمله میگی : اون همه دوست داشتن ، چرا اینجوری شد ؟
یه شبایی ...
به یه آدم خیلی خاصی احتیاج داری !
گوشیو برمیداری و شمارشو میگیری ، اما میدونی بی فایدس !
اینقده دلتنگ ودلگیری که یهو بخودت میای !
میبینی خیره شدی به صفحه ی خالی بیجواب ...
اشکات سرازیر میشن ...
بعد باخودت یه جمله میگی : اون همه دوست داشتن ، چرا اینجوری شد ؟
تاریخ : جمعه 13 دی 1392 | 10:47 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
یه روزایی ...
یه شبایی ...
به یه آدم خیلی خاصی احتیاج داری !
گوشیو برمیداری و شمارشو میگیری ، اما میدونی بی فایدس !
اینقده دلتنگ ودلگیری که یهو بخودت میای !
میبینی خیره شدی به صفحه ی خالی بیجواب ...
اشکات سرازیر میشن ...
بعد باخودت یه جمله میگی : اون همه دوست داشتن ، چرا اینجوری شد ؟
یه شبایی ...
به یه آدم خیلی خاصی احتیاج داری !
گوشیو برمیداری و شمارشو میگیری ، اما میدونی بی فایدس !
اینقده دلتنگ ودلگیری که یهو بخودت میای !
میبینی خیره شدی به صفحه ی خالی بیجواب ...
اشکات سرازیر میشن ...
بعد باخودت یه جمله میگی : اون همه دوست داشتن ، چرا اینجوری شد ؟
طبقه بندی:
تاریخ : جمعه 13 دی 1392 | 04:30 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
من اما از تو ممنونم
همین که هستی و گاهی
مرا به گریه می اندازی
همین که هستی و گاهی
به یادم می آوری
چقدر تنهایم !
همین که هستی و گاهی
مرا به گریه می اندازی
همین که هستی و گاهی
به یادم می آوری
چقدر تنهایم !
تاریخ : جمعه 13 دی 1392 | 04:30 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
من اما از تو ممنونم
همین که هستی و گاهی
مرا به گریه می اندازی
همین که هستی و گاهی
به یادم می آوری
چقدر تنهایم !
همین که هستی و گاهی
مرا به گریه می اندازی
همین که هستی و گاهی
به یادم می آوری
چقدر تنهایم !
طبقه بندی:
تاریخ : جمعه 6 دی 1392 | 08:29 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم
در دنـج تریــن جای ِ کافــه ای
سیــگار پشـت ِ سیـگار دود کنـَم و
کـَکـَم هم از رفتـنَش نگــَزد ...
بعــدش یـِک فنجــان قهــوه ِ تلــخ ِ تلــخ سفـآرش بدهَم و
با تلــخی ِ وجــودم سـَر بکـِشَم ...
بعــدَش کـه تلخــی تمــام ِ وجـودم را گرفـت ,
اشــک هایـَم را پـآک کنــم و
آن لبخنــد ِ تظاهـُر آمیز را بزنــم و
کافــه را تــَرک کنــَم ...
در دنـج تریــن جای ِ کافــه ای
سیــگار پشـت ِ سیـگار دود کنـَم و
کـَکـَم هم از رفتـنَش نگــَزد ...
بعــدش یـِک فنجــان قهــوه ِ تلــخ ِ تلــخ سفـآرش بدهَم و
با تلــخی ِ وجــودم سـَر بکـِشَم ...
بعــدَش کـه تلخــی تمــام ِ وجـودم را گرفـت ,
اشــک هایـَم را پـآک کنــم و
آن لبخنــد ِ تظاهـُر آمیز را بزنــم و
کافــه را تــَرک کنــَم ...
تاریخ : جمعه 6 دی 1392 | 08:29 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم
در دنـج تریــن جای ِ کافــه ای
سیــگار پشـت ِ سیـگار دود کنـَم و
کـَکـَم هم از رفتـنَش نگــَزد ...
بعــدش یـِک فنجــان قهــوه ِ تلــخ ِ تلــخ سفـآرش بدهَم و
با تلــخی ِ وجــودم سـَر بکـِشَم ...
بعــدَش کـه تلخــی تمــام ِ وجـودم را گرفـت ,
اشــک هایـَم را پـآک کنــم و
آن لبخنــد ِ تظاهـُر آمیز را بزنــم و
کافــه را تــَرک کنــَم ...
در دنـج تریــن جای ِ کافــه ای
سیــگار پشـت ِ سیـگار دود کنـَم و
کـَکـَم هم از رفتـنَش نگــَزد ...
بعــدش یـِک فنجــان قهــوه ِ تلــخ ِ تلــخ سفـآرش بدهَم و
با تلــخی ِ وجــودم سـَر بکـِشَم ...
بعــدَش کـه تلخــی تمــام ِ وجـودم را گرفـت ,
اشــک هایـَم را پـآک کنــم و
آن لبخنــد ِ تظاهـُر آمیز را بزنــم و
کافــه را تــَرک کنــَم ...
طبقه بندی:
تاریخ : جمعه 6 دی 1392 | 08:09 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
دیـگـر نـبـودنـت
بـه هـیـچ کـجـای دنـیـا بـر نـمـی خـورد . .
قـسـمـت را بـه هـر زبـانـی کـه بـنـویـسـی
قـسـمـت خـوانـده مـی شـود
شـبـیـه صـف هـای جـدایـی
کـه هـمـیـشـه بـرای مـا خـلـوت اسـت !
بـبـخـش کـه نـمـی تـوانـم بـرای جـای خـالـی ات
شـعـر بـنـویـسـم . .
دسـتـم بـنـد اسـت
بـنـدِ رگـی کـه خـون اش بـنـد نـمـی آیـد ...
بـه هـیـچ کـجـای دنـیـا بـر نـمـی خـورد . .
قـسـمـت را بـه هـر زبـانـی کـه بـنـویـسـی
قـسـمـت خـوانـده مـی شـود
شـبـیـه صـف هـای جـدایـی
کـه هـمـیـشـه بـرای مـا خـلـوت اسـت !
بـبـخـش کـه نـمـی تـوانـم بـرای جـای خـالـی ات
شـعـر بـنـویـسـم . .
دسـتـم بـنـد اسـت
بـنـدِ رگـی کـه خـون اش بـنـد نـمـی آیـد ...
تاریخ : جمعه 6 دی 1392 | 08:09 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
دیـگـر نـبـودنـت
بـه هـیـچ کـجـای دنـیـا بـر نـمـی خـورد . .
قـسـمـت را بـه هـر زبـانـی کـه بـنـویـسـی
قـسـمـت خـوانـده مـی شـود
شـبـیـه صـف هـای جـدایـی
کـه هـمـیـشـه بـرای مـا خـلـوت اسـت !
بـبـخـش کـه نـمـی تـوانـم بـرای جـای خـالـی ات
شـعـر بـنـویـسـم . .
دسـتـم بـنـد اسـت
بـنـدِ رگـی کـه خـون اش بـنـد نـمـی آیـد ...
بـه هـیـچ کـجـای دنـیـا بـر نـمـی خـورد . .
قـسـمـت را بـه هـر زبـانـی کـه بـنـویـسـی
قـسـمـت خـوانـده مـی شـود
شـبـیـه صـف هـای جـدایـی
کـه هـمـیـشـه بـرای مـا خـلـوت اسـت !
بـبـخـش کـه نـمـی تـوانـم بـرای جـای خـالـی ات
شـعـر بـنـویـسـم . .
دسـتـم بـنـد اسـت
بـنـدِ رگـی کـه خـون اش بـنـد نـمـی آیـد ...
طبقه بندی:
تاریخ : چهارشنبه 4 دی 1392 | 08:37 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
بیا می خواهم رازی را بگویم . .
پسرها عروسك ندارند، درد دل كردن و حرف زدن را یاد نمی گیرند،
نگاه كن
فقط بلدند أسباب بازیهایشان را پرت كنند،
پسرها اشك هم ندارند،
می ترسند مردیشان زیر سوال برود،
می شنوی؟؟
ته صدای فریاد شان گریه ای بی صدااست .
با یك اغوش ساده می شود قلب هر مردی را به دست اورد،
نگأهشان كن،
وقتی گرسنه اند ،مریضند، خسته اند،دلت نمی سوزد برایشان،
ببین پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است ?
می دانم از پسرها ناراحتی جر زنی می كنند؟
بی معرفتند،؟
حرف بد می زنند؟
بازی بلد نیستند، !!
آنها تقصیری ندارند ،
كسی نازشان نمی كند،
گل سر صورتی به موهایشان نمی زند،
سیلی می خورند كه یادشان بماند باید قوی باشند .
دخترک . . .
پسر ها نمیشکنند
مگر به دست دخترکی همچون تو...
پسرها عروسك ندارند، درد دل كردن و حرف زدن را یاد نمی گیرند،
نگاه كن
فقط بلدند أسباب بازیهایشان را پرت كنند،
پسرها اشك هم ندارند،
می ترسند مردیشان زیر سوال برود،
می شنوی؟؟
ته صدای فریاد شان گریه ای بی صدااست .
با یك اغوش ساده می شود قلب هر مردی را به دست اورد،
نگأهشان كن،
وقتی گرسنه اند ،مریضند، خسته اند،دلت نمی سوزد برایشان،
ببین پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است ?
می دانم از پسرها ناراحتی جر زنی می كنند؟
بی معرفتند،؟
حرف بد می زنند؟
بازی بلد نیستند، !!
آنها تقصیری ندارند ،
كسی نازشان نمی كند،
گل سر صورتی به موهایشان نمی زند،
سیلی می خورند كه یادشان بماند باید قوی باشند .
دخترک . . .
پسر ها نمیشکنند
مگر به دست دخترکی همچون تو...
تاریخ : چهارشنبه 4 دی 1392 | 08:37 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
بیا می خواهم رازی را بگویم . .
پسرها عروسك ندارند، درد دل كردن و حرف زدن را یاد نمی گیرند،
نگاه كن
فقط بلدند أسباب بازیهایشان را پرت كنند،
پسرها اشك هم ندارند،
می ترسند مردیشان زیر سوال برود،
می شنوی؟؟
ته صدای فریاد شان گریه ای بی صدااست .
با یك اغوش ساده می شود قلب هر مردی را به دست اورد،
نگأهشان كن،
وقتی گرسنه اند ،مریضند، خسته اند،دلت نمی سوزد برایشان،
ببین پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است ?
می دانم از پسرها ناراحتی جر زنی می كنند؟
بی معرفتند،؟
حرف بد می زنند؟
بازی بلد نیستند، !!
آنها تقصیری ندارند ،
كسی نازشان نمی كند،
گل سر صورتی به موهایشان نمی زند،
سیلی می خورند كه یادشان بماند باید قوی باشند .
دخترک . . .
پسر ها نمیشکنند
مگر به دست دخترکی همچون تو...
پسرها عروسك ندارند، درد دل كردن و حرف زدن را یاد نمی گیرند،
نگاه كن
فقط بلدند أسباب بازیهایشان را پرت كنند،
پسرها اشك هم ندارند،
می ترسند مردیشان زیر سوال برود،
می شنوی؟؟
ته صدای فریاد شان گریه ای بی صدااست .
با یك اغوش ساده می شود قلب هر مردی را به دست اورد،
نگأهشان كن،
وقتی گرسنه اند ،مریضند، خسته اند،دلت نمی سوزد برایشان،
ببین پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است ?
می دانم از پسرها ناراحتی جر زنی می كنند؟
بی معرفتند،؟
حرف بد می زنند؟
بازی بلد نیستند، !!
آنها تقصیری ندارند ،
كسی نازشان نمی كند،
گل سر صورتی به موهایشان نمی زند،
سیلی می خورند كه یادشان بماند باید قوی باشند .
دخترک . . .
پسر ها نمیشکنند
مگر به دست دخترکی همچون تو...
طبقه بندی:
تاریخ : چهارشنبه 4 دی 1392 | 07:39 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
"بود" تلخ ترین کلمه ای که میشناسم
کلمه ای برای ترجمه ی تمام حسرت دنیا...
"بود" یعنی دیگر نیست...
یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی...
یعنی صدایی که دیگر نخواهی شنید...
"بود" یعنی تمام هست هایی که نیست شد...
یعنی یک جای خالی...
"بود" یعنی دیگر نیست...!!!
...بــــــــــــــــــود...
کلمه ای برای ترجمه ی تمام حسرت دنیا...
"بود" یعنی دیگر نیست...
یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی...
یعنی صدایی که دیگر نخواهی شنید...
"بود" یعنی تمام هست هایی که نیست شد...
یعنی یک جای خالی...
"بود" یعنی دیگر نیست...!!!
...بــــــــــــــــــود...
تاریخ : چهارشنبه 4 دی 1392 | 07:39 ق.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
"بود" تلخ ترین کلمه ای که میشناسم
کلمه ای برای ترجمه ی تمام حسرت دنیا...
"بود" یعنی دیگر نیست...
یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی...
یعنی صدایی که دیگر نخواهی شنید...
"بود" یعنی تمام هست هایی که نیست شد...
یعنی یک جای خالی...
"بود" یعنی دیگر نیست...!!!
...بــــــــــــــــــود...
کلمه ای برای ترجمه ی تمام حسرت دنیا...
"بود" یعنی دیگر نیست...
یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی...
یعنی صدایی که دیگر نخواهی شنید...
"بود" یعنی تمام هست هایی که نیست شد...
یعنی یک جای خالی...
"بود" یعنی دیگر نیست...!!!
...بــــــــــــــــــود...
طبقه بندی:
تاریخ : سه شنبه 3 دی 1392 | 12:09 ب.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
آخـر پـاییـز شد،
میشمـارم:
اشک هـای ریختـه را...
جـای زخـم هـایم را!..
تکـه های شکستـه ی غـرورم را...
بغض هـای فـرو خـورده ام را...
"دوستت دارم" ها و "عاشقتـم" گفتن هـای روی دلـم مانـده را...
شبـهای مردنـم را...
در آخـر هم مهمتـرین دارایـی ام را میشمـارم!... ،
روزهـای نبـودنت را!
میشمـارم:
اشک هـای ریختـه را...
جـای زخـم هـایم را!..
تکـه های شکستـه ی غـرورم را...
بغض هـای فـرو خـورده ام را...
"دوستت دارم" ها و "عاشقتـم" گفتن هـای روی دلـم مانـده را...
شبـهای مردنـم را...
در آخـر هم مهمتـرین دارایـی ام را میشمـارم!... ،
روزهـای نبـودنت را!
تاریخ : سه شنبه 3 دی 1392 | 12:09 ب.ظ | نویسنده : lovelyscorpion
آخـر پـاییـز شد،
میشمـارم:
اشک هـای ریختـه را...
جـای زخـم هـایم را!..
تکـه های شکستـه ی غـرورم را...
بغض هـای فـرو خـورده ام را...
"دوستت دارم" ها و "عاشقتـم" گفتن هـای روی دلـم مانـده را...
شبـهای مردنـم را...
در آخـر هم مهمتـرین دارایـی ام را میشمـارم!... ،
روزهـای نبـودنت را!
میشمـارم:
اشک هـای ریختـه را...
جـای زخـم هـایم را!..
تکـه های شکستـه ی غـرورم را...
بغض هـای فـرو خـورده ام را...
"دوستت دارم" ها و "عاشقتـم" گفتن هـای روی دلـم مانـده را...
شبـهای مردنـم را...
در آخـر هم مهمتـرین دارایـی ام را میشمـارم!... ،
روزهـای نبـودنت را!
طبقه بندی:
.: Weblog Themes By Pichak :.