سری سی و پنجم خاطرات دانشگاه
سلام
من روز سومی رو گذروندم ک کورس هماتو م شروع شده بود
اول بگم هماتولوژی یعنی خون شناسی و من دارم این کورس رو میگذرونم
روز اول (فردای اخرین امتحان)دوتا کلاس داشتیم
روز دوم یک کلاس داشتیم
و روز سوم هم جمعه بود و امروز!!!
امروز تولد دوستم رو گرفتیم رفتیم ک جایی ک کوهستانی هست توی بیرجند این تنها جایی هست ک اب و هواش بهتره خب طبیعتا توی کوهستانه و سرده
من اصلا بهم خوش نگذشت نمیدونم چرا
ینی ممکنه یک دلیلش این باشه ک یجا ی سوتی دادم و دوستم ناراحت شد "گفتم لبو اینجا بود ازاونموقع مث جغد نشسته نمیخوره"بهش برخورد گفت دیگه لبو نمیخورم!!!منم گفتم نخور خودم خوردم...
یکیشم اینبود ک از بودن کنار کسایی ک شبیهم نیستن و خیلی ب خودشون میرسن احساس نارضایتی دارم
امیدوارم اینو هیچکس از همکلاسی هام نخونن
فردا ساعت ده کلاس پاتو دارم
منم خیلی پرحرفم ولی از اینکه کسی باشه ک حس عذاب وجدان نداشته باشم ...ن اینکه کسی ک حس بدی داشته باشم ...
برام دعا کنید..