روزهای خیلی معمولی^_^
+روزانه نوشت
----------------
صبح با صدای فیلم مورد علاقت بیدار شییه چای و خرما همراه بحث و خونوک بازی با باران
بری تو اتاق ببینی واااای اون گلای کاغذی10تا شدن و خیلیم قشنگن خخخ
بعد یکیشون که ضایع شده رو با حرصی بودن تمام بزاری کنار که باران مجزا بده به خواهرشوهرش
شال و کلاه کنی بره دانشگاه و خبردار بشی از نمره های ادبیات که بازم گروه تو رو کلا تمریناشونو نگرفتن و بازم..و همینجور هی تو ذهنت حساب کنی..خوووب 1نمره4واحدی،1نمره3واحدی،1نمره 3واحدی،1نمره سه واحدی..
هی جمع و تفریق و خندت بگیره و بگی به درککک فدای سرممم مشروط نشدم که
بری مشاور تحصیلی و هی اسمت و تکرار کنه و نگات کنه و بگه صندلیتو بیار جلوتر و هی از جمید مجید و کوشاجان بگه و هی بخندی و..
ملتفتت کنه و باهم بخندین و..
بابا بیاد دنبالت و رو صندلی جلو بشینی و شیشه رو بدی پایین و هوای سرد بزنه به صورتت و لپات گل بندازه..
بیای خونه با گرسنگی تمااام..بعد یهو قصر ارزوهات بشه یه همکف چهل متری..
خونه رو سرت خراب شه از شنیدن جمله ی"نهار ابگوشته"
هی غر بزنی و مامان غذای اماده پیشنهاد بده و هی نوچ نوچ کنی و زنگ بزنه غذا بیارن..
بابا کلی سیرترشی خریده باشه و بزاره جلوت و بگه امتحانشون کن دخترم.
بعد دوباره راه بیوفتی با مامان و باران برین بازار واسه پرده حال و اتاق و اشپزخونه
بعد دو سه ساعت گشتن تو هوای سررددد دقیقا همون مدل و رنگی که مد نظره گیر بیاد.بعد برین تشک روی تخت بخرین و اون اقای تپل هی بگه و بخندین و بگه و بخندین و..
زود بری رو صندلی بشینی و بگی شما که میخواستین بخرین زودتر میگفتین از امکانات مغازه استفاده میکردم و..:دی
تو راه برگشت شیرکاکائو و پفک و کرانچی و شیرینی بخرین.
بشینی پای نت و سرتو یاری بالا و ببینی ساعت 10:15و هنوز نماز نخوندی
و دوباره غرق افکارت بشی..
تو یک روز میشه هیچ اتفاقی نیوفته،هیچ لحظه ی خاص و به یادموندنی نباشه
میشه حتی اتفاقای بدی برات بیوفتن
اما کافیه تو فکرتو ازاد کنی و خیلی ساده
خوش باشی
بعضی روزا خیلی معمولین!
:)
+خدا؟شکرت که بعد اینهمه نق نق و غرغر و بداخلاقی هام،بازم دوستم داری.
مرسی مرسی مرسی:)
لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظیم:)
[ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ] [ 10:01 ب.ظ ] [ بهار ]