دست نوشته های بهارونه!

چمه
کلی خاطره خوب،حرف خوب،انرژی مثبت داشتم.کجا رفتن.
دیروز تولد بهنام بود.براش کیک خریدم سر راه.مامان حالش خوب نیست این روزا.
بهش کادو دادیم.دست زدیم جیغ زدیم الکی الکی خندیدیم.
مامان ناراحت بود.مامان بغض داشت ولی خندید

امروز وقتی از دانشکده برگشتم،حالم خوش نبود ولی بلند میخندیدیم.بلند بلند،
عجب روزی بود عجب نهار بامزه ای بود.

اومدم خونه باران اینجا بود،رفت

اتاقم بهم ریخته بود،گفتم مرتبش کنم خوب میشم،

الان همه جا مرتبه 

پس کی امتحانا تموم میشه چقدر سنگینه هوای این روزا

چرا چرا این ترسو تو وجودم انداختی خدا
چرا رسیدم به نقطه ای که احساس میکنم اشتباه کردم؟

+حال لپ تاپم خوب نیست هنگ کرده نمیدونم چشه
++لعنت به گزارش کار

+++درگیر تشویشم،حال دلم خوب نیست 
دارم گیجیمو انتقال میدم..

کاش نمینوشتم...


[ دوشنبه 22 آذر 1395 ] [ 09:25 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


منم رفتم شیفت!!
دیروز رو خیلی یهویی شیفت هلال احمر برداشتیم.
اونقدر یهویی بهمون رسید که توی مهمونی بودیم و فرض کن با کفشای تق تقی،رفتیم اونجا،البته من کفشامو با فرانکی عوض کردم اونم کفشش پاشنش خیلی بلند بود ولی راحت تر بود.
خلاصه ساعت 2رسیدیم اونجا و مستقیم رفتیم سمت یه اقاهه ریشو و سیبیلو که کاور هلال احمر داشت

کلی تحویلمون گرفت و اومد کاورشو بهمون داد،شله تعارف کرد و رفت و خداحافظی کرد.چقدر مسخره بازی دراوردیم..

بعد که بچه های هلال اومدن هی میگفتن اقای دکتر،از اخر گفتم کیه؟گفتن همون ریشو سیبیلوئه

انقدددر با فرانکی مسخره بازی دراورده بودیم اصلا شرمم اومد

خلاصه پایگاهو درست ککردیم چادرو مرتب کردیم میز گذاشتیم ووو.....خیلییی خوب بود تجربه عالی بود..

حالا مسوولش که با کلی ناز مارو راه داده بود هی پیام میده توروخدا بیاین شما دوتا بیااااین
دخدرایی که دیروز بودن همشون پرسیدن اگه فردا میای ماهم بیایممم منم گفتم اره ولی امروز نیرو داشتن،البته مسوولش میگفت شما دوتا هروقت خواستین برین 

الانم پیام داده فردا میرین؟
اخی چقدر عشق بودن بیمارا..
یه پیرمرده انقدر بمن گفت خانوم دکتررررر باورم شده بوووود اخ کاش خانم دکتر بودم مهندسی نمیخوااام

یه پسره اومده میگه ببخشید شما دندونم درست میکنین؟
میخواستم بگم جز عمل قلب باز همه کار میکنیم

امتحان سختی دارم یکشنبه ولیییی دلم نمیاد نرم خیلییی خوش گذشت کلیم پذیراییمون کردن و تحویلمون گرفتن


+خدایا جریانات اخیرو سپردم به خودت،

+اصلا چی میشد امتحانا همون چیزی بودن که تصورشو میکردیم؟نه گلاااابییی که از اسونی خراب شه نه سختتت که هیچ ایده ای هم نباشه حتی




[ سه شنبه 9 آذر 1395 ] [ 06:28 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات