....................
این روزها هم عالمی بود برای خودش
درسایی که همش برای شب امتحان مونده بودن،صبح زود بیدار شدنا،صبحا تا لنگ ظهر خوابیدنا!!تا اخر شب بیدار موندنا،اول شب خوابیدنا..
پووفف هرچی که بود تموووم شد.حالا میریم تو کار دعا برای پاسی انشاالله
+ذهنم خسته ی امتحاناست،با این وجود سه هفته برای خوندنش صبر کردم تا امتحانای لعنتی تموم بشن،
بازش میکنم،واقعا جملاتش نیاز به فکر داره.گیج شدم،درون گرام یا برون گرا؟خدایا من چجور ادمیم!
اعتراف میکنم در استانه21سالگی،نمیدونم چجور ادمی هستم؟اخلاقام چجوریه؟
عجب راه طولانی دارم،
احساس میکنم دنیا رو دور تنده،
روزهای سخت دارن میگذرن،روزها سخت دارن میگذرن،
اما به سرعت رد میشن.
لیوان شیر گرمم،سرد شده
+خدایا بهمه بنده هات سلامتی و دل خوش بده.مشکلات همه رو حل کن.
خدایا دوستت دارم.
[ سه شنبه 28 دی 1395 ] [ 11:24 ب.ظ ] [ بهار ]
در اغوش نور
از وقتی کتابه رو خریدم تو هر فرصت خالی،حتی شب امتحان ،خوندمش،
وای خدا عجب کتابی بود!!
انقدر حض کردم از خوندنش که حد نداره.بارها و بارها جمله هاشو خوندم.با بعضی صفحه ها اشک ریختم،با بعضی صفحه ها بینهایت ذوق کردم و پر شدم از حس خوب..
بعنوان کتاب پیشنهادی خود خانوم کتاب فروش،ممنووونم ازش.بازم برم میگم خودتون انتخاب کنین..
****
با استاد انقلاب عکس یادگاری میندازیم
خنده داره برام،
دیرترمیایم بیرون،شبه
اتوبوسای دانشگاه دیگه نمیان،با ون میریم و ادامه راه،از این سه شنبش میگه.
چه تصمیم سختیه براش
****
دارم پیاده مسیری رو تا خونه میرم،هوای تاریک و شهر پر نور،تو فکر فرشته هایی ام که بالای سرمون درحال پروازن!
نفس عمیقی میکشم...حالم از بوی دود بهم میخوره،به سرفه میوفتم!
این هوا رو چه به نفس عمیق؟
تمرین میکنم،
خدایا دوستت دارم.بغض میکنم اشک تو چشمام جمع میشه میگم این دوست داشتن نیست خدا؟اگه کمه عمشقمو بخودت بیشتر کن.برای اینکه بقیه رو دوست داشته باشم،باید اول تو و بعد خودمو دوست داشته باشم.
باید خودمو ببخشم تا بقیه رو هم بتونم ببخشم!
تمرین میکنم،
خدایا از ته دلم دعا میکنم تمام مریضا رو شفا بدی
نه نه از ته دل نبود،بزار نفس عمیق بکشم تا از ته دل بشه!!باز نفس عمیق باز سرفه،
از خودم خندم میگیره،
واقعا هم تمرین هام با تزهای مهندسی!!! در مورد دعا از ته دل،در جهان بی نظیره
+میکس شاد گوش میدم الان!
ای دل تو خریداری نداری!!افسون شدی و یاری نداری!!
اونهمه رقص مسخره بازی با فرانکی،محاله یادم بره!!
[ یکشنبه 5 دی 1395 ] [ 08:47 ب.ظ ] [ بهار ]
بدون هیچ کوه!!
**دیروزو یادم نمیره.سگ های زنده یاب،کاپر ،جری!!
بالگرد 25متری و برانکاردای توش،چقدر جون ادما ارزشمنده.
تمام خنگول بازی ها،سلفی ها،خندیدن ها و جیغ زدن ها تو ذهنم ثبت شدن.**
شب یلدا هم داستانی بود.سه شنبه شب،به فرانکی گفتم بیاد پیشمون،لازانیا درست کردیم با بشامل دوبله!!!چیپس و پفک و اجیل وتخمه و انارررر و میوه....
شب بعدش خونه مادرجون بودیم،
امشب جشنه،چقدر دلم میخواست برم و مفید واقع بشم.
چقدر دلم گرفته.به مامان میگم دلم گرفته.میگه منم !
خیلی خوب بود این همدردی!
+
خدایا چرا هیچ کوهی نیست.چرا نیست؟دلم گرفته خدا این انصاف نبود
[ جمعه 3 دی 1395 ] [ 12:57 ب.ظ ] [ بهار ]