گیج بازی های دانشجویی^______^
-----------
اشکامو پاک میکنم و سعی میکنم نخوابم تا چشمام باد نکنه صبح...
خواب به چشمام نشسته اما..
با صدای بارون!از خواب بیدار میشم.
به یاد حرف یه دوست،شب قبل
که گفت"یه ادم شاد و پرانرژی خیلی اوکی تر از یه ادم ناراحت و اخمو هست"
خندم میگیره.اب سرد میریزم رو صورتم و میرم جلوی اینه
..
هی بلند خمیازه میکشه.
اخرش استاد میگه"مام خوابمون گرفت پسرم!برو صورتتو یه آب بزن!"
هیچکی نمیخنده اما من خندم گرفته
بعله..امروز از اون روزاس که به جرز دیوارم میخندم
10-2بیکاریم.
هفته قبل با فاطی رفتیم مرکز مشاوره تا یه کارگاه خوب اون ساعتا پیدا کنیم.با کلی شوق و ذوق 10-12مهارت زندگی یافتیم و از اونجایی که قیمتش مفته و همه دانشجو ان اسممونو نوشتیم.
بعد اس دادن که کلاسش به حد نصااب نرسیده و بیاین یه کلاس دیگه ثبت نام کنین.
مام رفتیم و12-2گفتیم بزاره و ندیدیم کلاسش چیه
امروز اولین جلسه بود
به هوای مهارتهای زندگی یا خودآگاهی رفتیم
دیدیم رو درش زده"ازدواج بدون شکست"
انقدر خندیدیم..
...
حدود40دقیه دیر میرسیم.
از شدت خنده سرخ شدیم.در میزنیم و میریم تو.
میریم اون اخر کلاس میشینیم.
بچه ها دارن خودشونو معرفی میکنن
اینکه رشتشون چیه و اسمشون و ترمشون و هدفشون از اومدن به این کلاس!!
خانومه به چشمام ذل میزنه و میگه خوب حالا شما دوتا خودتونو معرفی کنین
صدامو صاف میکنم و جلوی خندمو میگیرم و میگم بهار هستم!ترم 2عمران!
حالا هدفمو بگم؟
میگه اره عزیزم
میگم والا ما یه کلاس دیگه ثبت نام کرده بودیم به حد نصاب نرسید..
هنوز حرفمو نزدم کلاس منفجر شد.انقد خندیدن ملت:))
دانشجوی ارشد و دکتری بودن و ترم8کارشناسی
یه دونه فنچولم بود که بازم ترم4کارشناسی بود
یعنی ما از همه کوچولو تر بودیم.انقد خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم..
چایی هم داشت.یه دونه سماور گنده
پسرا واسه خودشون چای اورده بودن و شکلات و لواشک!
اون خانومه جدی حرف میزد و من نگاهم به دخترا بود که کیو نگاه میکنن.
همه یه پسره رو نگا میکردن که خیلی خوشتیپ بود.قیافشم از این خاصا و خلاصه فک کنم همه عاشقش شدن
یعنی انقدی که من خندیدم با فاطی
خانومه هی میومد پیشمون میگفت خوووب شما موافق ازدواج سنتی هستین یا مدرن؟
دیگه جو کلاس فاطی رو گرفته بود اما من همچنان اروم میخندیدم
بعد گفت موافق سنتی یه طرف بشینن موافق مدرن هم یه طرف
پسرای خونوک اومدن مدرن و منم دست فاطی رو گرفتم رفتیم تو گروه سنتیا.
هی جدی حرف میزدن تو گروه،چیزای عینی رو میگفتن
حوصلم سر رفته بود اصن
دلم خنگول بازی میخواست
کلی موارد رو برگه نوشتن و کلاس تموم شد.
اومدیم اسمارو بنوسیم دیدیم همه دانشجوی اقتصاد و روانشناسی و از اینجر چیزا خلاصه
انقد سر مهندسی خندیدیم...
فقط مادوتا مهندسی بودیم.میگم بقیه انقد قدرت بیان داشتن..روانشناسی بودن..
بعدش رفتیم کلاس ریاضی2
حالم از استادش بهم میخوره هیچی بارش نیست.
وسط کلا (کلا5تا دختریم)دوتا پاشدن رفتن.
به فاطی گفتم چه شیک رفتنا!
هنوز وسطای کلاس بودن
یهو یکیشون خورد به صندلی و بوووم
اون یکی دیگه خورد به میز و بوووممم
دوباره خوردن با صندلی و کشیده شد و قییییژژژژ
ترکیده بودیم از خنده
فاطی میگفت اگه تو نمیگفتی شیک رفتن،طفلیا عین ادم از کلاس میرفتن بیرون
کلاس بعدشم معادلات بود که رفتیم جلو نشستیم.
یعنی دقیقا تو حلق استاد
و....
دوست دوم دبستانمو هم دیدم.مکانیک میخونه:-)
+تو نگاهم میکنی و
عشق ازم میباره
من یه دیوونم
که دیوونگیشو دوست داره
+لحظه ها و روزهای سخت همیشه هستن،اما دوست دارم بعدا که میام میخونم اینا رو،ذوق کنم از اینکه یه روزی لحظه های خوشی هم داشتم.
خدا بزرگه.
خیلی زیاد.
من منتظر روزهای خووش میمونم خدا جووونمممم:-)
+لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
[ شنبه 2 اسفند 1393 ] [ 08:14 ب.ظ ] [ بهار ]