امشب
کارتا رو میارم
عارف عینکشو جابه جا میکنه و شروع میکنه توضیح دادن بازی حکم
فرانک سرشو انداخته پایین.موقع گروه بندی منو فرانک قراره بریم تو یه گروه و عارف و صدف هم تو گروه دیگه.
که یهو نمیدونم چی میشه که عارف با خنده و شوخی فرانک و میاره تو گروه خودش.
میخندم.صدف بهم چشمک میزنه.این دوتا از بچگی همو دوست داشتن:-)
اما نکته بد ماجرا اینجاست که فرانک ظاهرا با یه پسری دوسته.البته همزمان به عارفم فکر میکنه.
تو بازی من نمیدونم چرا گنگم و عین خنگولا هی میخندم و صدف و عارف با جیغغغ میگن بهاار نوبت توئه.عارف رابه را تیکه میندازه.اصلا ازش خوشم نمیاد.نمیدونم چرا ازش متنفرم.
دو دور میبازیم.فرانک هرچی میزاره وسط عارف میگه ایول افرین.
من و صدفم هیچی از بازی حالیمون نبود اولش.
بعدش خوب شد
+اون اس تبریک عیدی که عارف واسه فرانک فرستاد..ذهنم مشغول اینه که یه نفر چه جوری میتونه همزمان به دو نفر فکر کنه؟
دوست ندارم اینجوری باشم.دوست دارم اگه زمانی عاشق شدم،فقط به همون فکر کنم نه به هرکسی دیگه
اصن حتی به عارف سلامم نکردم.تنها ادمی رو کره زمین که ازش متنفرم!
شاید بخاطر مامانشه که سر سال کنکورمون کلی جو داد.شازدش رفت تهران عمران و من مشهد .بعد چقد فخر فروخت.من یک دهم پسرشم نخوندم.اصن من درس نمیخوندم فقط بعد عید:|
+یه اهنگ حمید عسکری به اسم مرداد منو یاد مهماندار هواپیما میندازه!چقد خوشگل اخه
+جوجه کوچولو ی ناز نق میزد بغلش کردم و یهو دیدم خوابش برده!طفلی رو انقد بغلش کرده بودن کلی خسته شده بود.عزیزم چقده نازه موژه های فر بلندددد عززییییزممم
+دستم زخم شده و حسابی میسوخه:(
[ یکشنبه 2 فروردین 1394 ] [ 01:00 ق.ظ ] [ بهار ]