:|
نمیدونم چرا اینطوری شدم!
خیلی احساس تنهایی میکنم.
کلی مهمون اومده بودن یهویی همشون رفتن،کلی دلم گرفت
الانم مثل دخترکوچولوهای لوس بغضم گرفته.
هی میگم مامان بریم بیرون!
الانم باران و نیما شام خودشونو مهمون کردن و مامان درگیر اوناس
فکرم میره سمت امتحانای بعد عیدم.وای خدا
باز درس و از صبح تا شب دانشگاه و غذاهای سلف
باز خستگی باز نقشه کشی
ای خدا:(
بعضی وقتا باخودم میگم چرا من اومدم عمران.باید میرفتم یه رشته ی چرت.که آسون میبود
هیچ هدفی ندارم.مثلا الان هدفم برای زندگی وعده ی فیلم پایتخت تو ماه رمضونه:|
فکر که میکنم به درسام بعد عید،مصمم تر میشم که حداقل یه نصف روز تو عید براشون وقت بزارم.خدایا کمکم کن بتونم بخونم.
من خیلی بی انگیزه شدم.
------------------------------------------------------------
هیچ ذوقی ندارم!انگار نه انگار دارم میرم مسافرت!
یه مانتو مشکی بلند تنم میکنم با یه روسری که خیلی دوسش دارم.
با همون طرحای سبزش که خیلی بهم میاد!
کوچیک ترین کیفمو برمیدارم و یه کرم ضدآفتاب میزارم توش.با دستمال کاغذی و گوشی!
میندازم رو دوشم.
طبق معمول همیشه،صندلی ما رو بال هواپیماست:)
از این دو حالت خارج نیست:بال هواپیما،موتور هواپیما
اخ حالت سومی هم داره که موتور رو باله و صندلی ما قطعا اونجاست!:|
میشینم کنار شیشه و به ابرایی که حالا زیر پاهامن،نگاه میکنم..
نسیم ملایم و هوای عالی،یه ماشین باکلاس که تاکسیه!:|
تا هتل برامون حرف میزنه.از قشم میگه از ادماش از جاهای دیدنی و بازاراش
گوشیمو برمیدارم و فیلم میگیرم.از همون نخل های کنار خیابون.از ادمای بومی با اون لباسای خوشگل.با همون شلوارای مخمل رنگی که پایینش طلاییه.با صندل های بسیار زیبا..
مامان دوربین و میده بهم و گوشزد میکنه از تک تک لحظات فیلم بگیرم برای باران
اقیانوس و دومین باره میبینم!بنظرم خیلی معجزس!
مثل بزرگ شدن بچه ها که معجزس!
مثل خیلی چیزایی که از نشر من خیلی معجزه بزرگیه!
ساحل قشنگ و بکرش با اون همه خرچنگ با صدای ترق ترق شون!
با همون هندوانه خوشمزه ای که چقدرم چسبید..
عصر میشه و میریم بازار قدیم.قیمتاش خوبه یکم خرید میکنیم..بعدشم بازار ستاره
صبح،میریم جزیره هنگام..
دلفینا خیلی قشنگن.ذوق میکنم از نزدیک میبینمشون.
میریم همون بازار محلی.یه دستبند خیلی خوشل میخرم.دستبند رنگی رنگی با صدف و هنر دست بومی ها..
جاکلیدی های همون مدلی که خیلی خوشگل بودن حیف بلد نیستم عکس بزارم.کلی از اونا خریدم:-)
بعدش،جنگل حرا
دوباره قایق سواری.دوباره همون زن و شوهر جوون مشهدی.
دوباره کلی زیبایی.کلی معجزه..
لبخند از لبام محو نمیشه من عاشق دریام عاشق مسافرت عاشق اینجور چیزای طبیعی
بعدش دره ستاره ها که سر ظهر رفتیم.ولی سنگا چقد قشنگ کنار هم چیده شده بودن.
واقعا زیبا بود.
بعدش جزیره ناز
جذاب ترین بخش سفرم:-)
واقعا قشنگ بوووووود عااالیییی بود
خیلی خوشم اومد
بهم کلی انرژی داد کلی حس خوووب:)))))
جزیره هنگامم همینجور اونم عاااالیییی بود:)))
بعدش قلعه پرتغالیها.خیلی خونوک بود
تو اون غاراش یهو تنها شدم.صدا زدم مامان اینا رو.هی گفتن بله ما اینجاییم.اما هرچی میرفتم نمیرسیدم.
خیلی بد بود عین کابوسا.
کلا هم خونوک و مسخره بود.
برگشتیم هتل
رفتیم نهار.این گارسناش هر دو دقیقه میومدن میگفتن چیزی کم و کسر ندارین؟
ماهم کلی ذوق کرده بودیم که چه جای خوبی اومدیم!
موسیقی زنده داشت و خلاصه..
در نهایت قیمتش از بهترین رستوران مشهد هم کلی گرون تر شد
بعدش رفتیم سیتی سنتر.خیلی خوب بود بخصوص همکف اون شکلات فروشیه که معرکه بود هم قیمتاش هم سلیقش
ینی یک شکلاتای خارجی خفنی بهمون داده طعمش معرکس.من نمیدونستم کدومش خوشمزس به پسره گفتم هر کدوم خوبه بزاره.
مامان اونجا جذب لوازم برقیا شده بود و جهزیه درست میکرد:|
صبح روز دوم رفتیم درگهان.نهارم اونجا بودیم رستوران دو دلفینش خیلی خوووب بود.هم طعمش هم قیمتش کلا عالی بود
کلی خرید کردیم.کفش شلوار لی مارک مفتتت
بعد از ظهر برگشیم و شب دوباره رفتیم ستاره و خرید کردیم:)
صبح روز اخر دوباره بازار قدیم و کلی خرید.
بعدش سیتی سنتر و یه کت گپ واسه بابا که خیلی خوشل بود و بقیه چیزا کلی خرید دیگه.
بعدشم ساحل و....
بعدشم برگشتیم.
هوای مشهد خیلی سرد بود:)
دلم واسه مشهد تنگ شده بود.
موقع پیاده شدن یهویی همه کاپشن پوشیدن منظورم همه مشهدیا.یه پسره کنار بهنام بود میگفت شماها چقد زرنگین خخخ
من که مانتومم نازک بود یخ کردم.
بعدشم اومدیم خونه و من بیهوش شدم
+++تو این سفر به خیلی نتیجه ها رسیدم.
چقد من از تبعیض متنفرم.
و چقد درگیر تبعیضم.
خدا؟کمکم کن
[ یکشنبه 2 فروردین 1394 ] [ 08:06 ب.ظ ] [ بهار ]