دست نوشته های بهارونه!

ممنون خدا
دفتر خاطرمو باز میکنم.یه دفتر صدبرگ با جلد سبز


شروع میکنم نوشتن"امروز شهادت حضرت فاطمه زهراس .میدونم ارزش نگاه کردنتونم ندارم.میشه کمکم کنید از این مرداب دربیام؟
خودم خودمو انداختم توش.خودم ..
میشه بهم نگاه کنین؟"


-------------------------
شال مشکیمو از ته کشو درمیارم و اتو میکنم..
...

اقایی که خیلی خوب صحبت میکنه،داره از شادی زندگی میگه.از اینکه چجوری دین باعث شاد شدن میشه.از اینکه قناعت باعث رضایت و درنتیجه شادی میشه..

از نماز میگه..جذب حرفاش شدم.انقد قشنگ و دقیق صحبت میکنه که همه تو سکوت دارن به حرفاش گوش میدن.

یهویی میگه کسایی که تو4فروردین اومدین عذاداری!شما انتخاب شدین!فاطمه زهرا انتخابتون کرده..

فکرم میره به نوشته  هام سر صبح..یهویی اشک تو چشام جمع میشه و یه آرامش عجیبی حس میکنم

مرسی مرسی مرسی

خدا ممنونتم..


+امام رضا نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده..
هنوز نیومدم پیشت.دعوت میخوام..

+من امروز ارامش خواستم.
هیچ چیز خاصی مدنظرم نبود چون نمیدونم چ منو به ارامش میرسونه.
و واسه عمه عزیزم خیلی دعا کردم.انشاالله اجابت بشه..

+دیروز هدی_دخترعمه5ساله ام_اومد تو اتاق و کاملا یهویی گفت بهار خیلی دوستت دارم
محکم تو بغلم فشارش دادم..چقد دوسش دارم جز معدود بچه های فامیل که بینهایت عاشقشونم.یکیشونم نمکدونه یکی دیگشون هم جوجه ی4ماهه..

+با اینکه اتفاقای خوب نیوفتاده.بااینکه دلم پر ارزو و من دست خالی ذل زدم به درای بسته
اما ممنون خدا.ممنونم


[ سه شنبه 4 فروردین 1394 ] [ 03:19 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات