دست نوشته های بهارونه!

اردیبهشت من:)
آره شاید تنها چیزی که تو دنیا خیلی زیاد بهم انرژی میده یه کوچولو چندماهس!
تو یونی،خسته،تو وایرلس نشستم و الکی تو نت میگردم..مامان زنگ میزنه..خاله اینا دارن میان!
واو!چقد خوووب..


چند ساعت دیگه،دخترخاله 5ماهم تو بغلمه..عشقه..معنای واقعی معجزه..
دستای کوچولوی نازشو میزارم رو دستام..چقد قشنگه چقد نازه نرمه چقد پر انرژیه
باران کنارمه بهش میگم تروخدااا من میخوام خاله شم!میخنده..میگه چشم چشم
نگاهم به کوچولو که میوفته دلم قنج میره..

فرانک میزنگه به صدف..یه نهار سه نفره
میریم پروما 
یاد چیپس میگو که میوفتم روده بر میشممم..رفتیم تست کردیم و گفتیم پنج تومن بده.موقع حساب کردن گفت ده تومن و من فکر بودجمون بودم..
هرموقع اون چیپسا رو میدیدم قیافم عین خنگولای بدبخت میشدفرانک و صدف هم بلند میخندیدن:))

میریم مغازه مورد علاقمم..همه مغازه پر لاک و من جذب رنگاشون میشم خخ
حدود8تا لاک میخریم و میریم بیرون..

و بعدش پونک و کلی میخندیم و مسخره بازی درمیاریم...
سلفی میندازیم و گاهی انقد بلند میخندیم که وقتی بخودمون میایم میبینیم میز بغلی خیره شده بما..

پول کم میاریم و کلی میخندیم..پولای از جنگ برگشتمونو درمیاریم ...

یک پیتزا که شاید خوشمزه ترین پیتزای عمرم بود!چون خیلی خندیدم..
اونقد که دلمون درد گرفته بود

شبش با خانواده میریم پارک ملت:)
باز هم جیغ های ممتد من و فرانک و خنده های از ته دل!
سرگیجه من اون بالا ..خیلی بد بود دیگه سوار اون وسیلش نمیشم:|

شبم خونه مادرجون و بازم جوجه ی5ماهه و فرانک و بهنام و حکم و کارت بازی و خنده و..

روز بعدشم باز صدف و باز حکم و بستنی نونی و ...:)

+:):):):):):):)

طرز فکر قطعا چیز بسیار مهمیه که در فرآیند چهار ساله ی دانشگاه کلی تغییر میکنه و در نهایت به یه ثبات عقلانی و احساسی میرسه.
اولای ترم یک من خیلی اذیت شدم.الان درسته هنوز جوجه ترمم!اما این تغییر فکر و دارم احساسش میکنم.
من خیلی راه دارم هنوز:)


+این وسطا یه شب عروسی یکی از بستگان بابا هم رفتیم.با باران کلییی شیطونی کردیم.
رژ سرخابی من و رژ نارنجی اون ..وای چقد سرشون خندیدیم!

اونجا به این نتیجه رسیدم دارایی چیز خیلی مهمی نیست.اینکه ادم چقد دید باز داشته باشه واسه بخشیدن،واسه احساس ارامش خودش در کنار ارامش خواهرش در کنار ارامش عزیزای دلش..به مراتب مهم تره
ربطی به من و باران نداشت..اونجا داشتم یه خواهر 60ساله و50ساله را مقایسه میکردم!!

+از کلاس نقشه که برمیگشتم،تو فکر اون ادم پست کوته فکر بودم که..
واقعا برام قابل هضم نیست اصلا!!


+اینکه دلم خواست یه تکونی به خودم بدم،شاید از کامنت شیشه جرقه خورد!که گفت میزنم تو دهنت!
کاری ترین ضربه ی مجازی بود شیشه.ممنونم عشق من

+خدا؟معجزتو نشونم بده..

+ترم2 !اونم با درسایی که من برداشتم...
مهم تلاش منه.مهم اینه لذت ببرم حال کنم از درس خوندنم.
نمیخوام دیگه به افتادن و نمره فکر کنم.
نمیخوام به چیزایی که ازارم میده فکر کنم!

..
انرژی میگیرم..از پیرمرد و پیر زن توی پارک،که با لبخند و دستای زیر چونه،روی نیکمت چوبی پارک بهم خیره شدن!

از پدر و دختری که با هم میدوئن!

از نگهبان پارک که با موتور نگهبانیش در حال دور زدن پارکه!
بوی گل مستم میکنه ...

اردیبهشت!
بالاخره اردیبهشت من رسید!





++شکر خدا
شکر



[ یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ] [ 06:51 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات