دست نوشته های بهارونه!

تولد 21سالگی

روز عجیبی بود..
سر کار بودم،ساعت حدود 2:30به مدیریت گفتم من میرم امروز تولدمه زودتر باید برم:)

گفتن باشه و وسایلتونو جمع کنید بیاید اتاق من..
همه رفته بودن اونجا فکر کردم جلسست رفتم تو و نشستم جلوی میز.همه برام دست زدن و فیلم میگرفتن و من مات و مبهوت بهشون نگاه میکردم و اظهار شرمندگی از اینکه دیر رسیدم!!
یهو چشمم خورد به میز جلوم که یک کیک قرمز با شمع21 روش بود..

حس اون لحطه من قابل وصف نیست..خیلی ذوق کردم.بهم یک کادوی با ارزش معنوی دادن.یکی از همکارا خودش یه چیزی درست کرده بود و بهم داد!!یه سرویس زیبا..

باورم نمیشد.همش تشکر میکردم گیج بودم.با یک چاقوی خنده دار و مسخره بازی ها و بانمک بازی هاشون،با کلی دست و جیغ و سرو صدا تولدمو تبریک میگفتن..

فیلمامو برای خودم فرستادن..گیج بازی هام با اون قیافه داغون خسته عالی بود..باورشون نمیشد جلوی کیک نشستم و کیکو ندیدم!!
هنوز منو نشناختن:)


یکی از همکارا منو رسوند تابلو بزرگ بود دستام از جابجاییش هنوز درد میکنه و گرفته..

اومدم خونه و با ذوق گفتم برام تولد گرفتن!!خونه هیچ خبری نبود عصر با فرانک رفتیم دور دور پاستا خوردیم..شب برگشتیم،رفتم صورتمو بشورم دیدم صدام میزنن..

اومدم بیرون یهو فرانک با کیک تولد و شمعای روشن..مامان دوربین به دست..من نمیدونستم چکار کنم..
کیکو گرفتم و با فرانک شروع کردیم مسخره بازی و رقصیدن!

مامانم ساعتی که چند روز پیش دیده بودم و ازش خوشم اومده بود خریده بود..دختر خواهرم عشق من برام یک عروسک با نمک..فرانک هم با ارزش ترین ها..بهنامم همینطور..


این چند روز صبح تا شب میدویدم تا ذره ای از غم روزهام یادم بره،
دیروز آدمای اطراف من بهم نشون دادن هنوز هم زنده ام،نفس میکشم،باید تحمل کنم تا بتونم عشقشون رو جبران کنم...


حیفم اومد این روز رو ثبت نکنم

شکر

لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم...


[ جمعه 23 تیر 1396 ] [ 08:22 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات