دست نوشته های بهارونه!

شب رویایی!!!
خط خطی بهار:
(26مرداد92)
تو حال و هوای خودم هستم.ناراحتم و کمی راضی!مامان رو به روم نشسته..نگفته هارو میگم و نشنیده هارو میشنوم..
گونه هام دوباره خیس میشن..حالم از اینکه قیافمو تو آینه نگاه کنم بهم میخوره..اروم با دستام اشکامو پاک میکنم..بهار!قوی باش!مثل همیشه..
--
(27مرداد92):
عروس فامیل مامان و دوماد فامیل باباست!عروس دختر خاله مامان و دوماد هم دایی بابا(به من محرمه!چاقو رو میبرم!!البته داماد خودمان مگر محرم بود به ما؟!نه!ولی چاقوی خواهر صفای دیگه ای داره!!:دی)
دوماد شخصا زنگ میزنه به بابا و دعوتمون میکنه.یه شهر دیگه..تو این فکرم که این سه شب مجلس 3تا لباس مختلف میخواد؟سه تاشو خیلی زود انتخاب میکنم و میگم خوبه دیگه!
جای یه شلوار مشکی کمه.اونی که 4ماه پیش خریده بودم دیگه مثل اولش سیاه نیس:|
با مامی میریم امامت.شلواراش بد نیست.
اولین مغازه داخل کوچه هست.از پله ها میرم بالا.میگم سلام.با دقت نگاهم میکنه.میخنده..خوش اومدین!
به خانوم کنارم خیره شدم.مانتو سبز و کفش سبز..شلوار مشکی..فروشنده میگه شلوار سبزو با همین مانتو تون میخواین ست کنین؟!
تعجب میکنم!واقعا به این چه؟خانومه میگه نه!:|
..
اعصابم خرد شده.همه شلوارا یا مشکی خوب نیستن.یا جنسشون به دلم نیست..یا مغازه هه گرمه!!:|
خلاصه میرم یه جای بزرگ.یه جزیره لی جدید!!پسره تنها فروشنده ی متینی هست که دیدم!چون شلوارش هم بدک نیس،ترجیح میدم از اون خرید کنم.اما نیاز به یه تصحیح داره.میگم خیاطتون مرده؟میگه آره اگه میخواین ادرس خانوم بدم.ساعتو نگاه میکنم.دیرم شده.مامی هم میگه اشکال نداره..
..
با دقت بهم خیره شده..میگم همون دمپاشو تنگتر کنین کافیه..حدود35سال سن داره..بلوز سفید و شلوار جین،همکارش حدود45ساله!اونم بلوز سفید با شلوار سفید کتون،با خالکوپی روی دست راستش!!
ازشون میترسم.نمیدونم چرا ولی ترسناکن!!
پسر متین میاد دید میزنه و میگه دوست دارن شلوارشون اینطوری باشه و اینا!اولشم همراهیمون کرد.
زود کارش تموم میشه.میگم،این یکی یه میلیمتر از اون یکی تنگ تره!
تعجب کرده.فکر کنم فهمیده زیادی حساسم.این دفعه با قدت بیشتری،دوباره کارشو انجام میده!!!:|
..
از اینکه مفتی مفتی،13تومن تخفیف گرفتیم راضی ام!مهم نیست چقدر از بغلش واسشون درمیاد!مهم اینه شلواره اونی شده که میخوام.
تو راه برگشت،بازم با مامی حرف میزنیم..

++دایی بزرگه اینا،امشب اومدن خونه ما!کلی خندوندمشون و با صدف کلی حال کردیم.بعد شام رفتن.در مجموع،روز بدی نبود.شکر:)

++نتم پوکیده!فقط به صفحه میهن بلاگم و وب یه بنده خدا دسترسی دارم.مهدیه جونم،تو تنها دوست با معرفت من تو نت هستی.ازت عذر میخوام.:))
بقیه بی معرفتا!هیچی!دعوا که نداریم!!:دی

------------------------------------------------------------------------------------------------
مادرجونم خونه ماست.دارم به این فکر میکنم که وقتی هم سن مادرجونم شدم چه شکلی میشه.لای دفتر خاطراتم یه نوشته پیدا میکنم:
"بهار!میدونم الان رو یه صندلی نشستی و صدای نوه هات از پذیرایی میاد!میدونم غرق شادی و خوشحالی هستی!از شنیدن کلمه بابابزرگ و ماماجوووووووووون ذوق مرگ میشی!!من میدونم تو خوشبختی..!"

فکرم میره اون دور دورا.یعنی یه روز تنها میشم؟نه خدا نه!بذار قبل تمام کسایی که دوستشون دارم برم..!!
همش قیافمو تو ذهنم تغییر میدم و با خودم میگم خوبه حداقل میدونم پیر قدکوتاه نمیشم!و میخندم!
شب شده.مادرجونم_مادرجون عزیزم_خستس.اما نمیتونه رو زمین بخوابه!کمر درد و پا درد و..آه میکشم.دوست ندارم درد بکشه..هیچوقت..

متکا و پتومو برمدارم و رو زمین میخوابم!چقدر ادم ارامش داره وقتی رو زمینه!!
ستاره ها واضح ترن..همه چیز قشنگتره..
===
(چند روز بعد)
سر یه موضوع ساده،چنان گریم میگیره و هق هق میزنم که خونه رو سرمه.نمیدونم چم شده.حالم خوب نیست..
میدونم که صبح که میرم سر کلاس و نباید چشمام باد کرده باشه.ولی خیلی چیزا یادم میاد.احساس سنگینی میکنم..هرچی بیشتر گریه میکنم سبک نمیشم..حالم بدتر شده..
متکام خیس شده.متوجه نمیشم..فقط سعیم اینه که بقیه بیدار نشن..

صبح قیافمو نگاه میکنم.دوست دارم اینه رو بشکنم!!با خودم میگم بیخیال!امروز نمیرم!
بعدش میگم نه!از چی میترسی دخترک؟!
سریع اماده میشم.بازم دیر میرسم_هنوز ساعت کلاسا دستم نیومده!!!_
اقای شیمی!!قد بلند و کم مو،مهربون و خنده رو،خوب و باحاله!:دی
به محض ورودم  میگه بفرمایین.تابلو قیافم جذبش کرده!!دنبال یه جای خالی هستم.همه بهم خیره شدن..
دلم دوباره میگیره.اشک تو چشمام جمع میشه..میگم"ول کن بهار تروخدا!"
تو راه برگشت،میرم جزومو درست میکنم.اقای مهربونیه.
میگم چند میشه؟
میگه قابلی نداشت.نمیخواد پولی بدین.
کارش مثل یه کار خیر بود!تشکر میکنم..
میرم سوپر و هرچی دلم میگه"میخوام"براش میخرم..
راضی ام..اف4رو میذارم و شروع میکنم به هله هوله خوردن!..


[ چهارشنبه 23 مرداد 1392 ] [ 06:13 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات