دست نوشته های بهارونه!

روزگار ما

اصلا چرا هیچی سر جاش نیست؟:|

سلام:)

تشریف فرما شدم:|زنده و سالم شکر خدا!

بی نتی هم بد دردیه ها!:(

تو این مدت،خیلی اتفاقا افتاد.اون عروسیه رو رفتیم که شرحشو فردا تو ادامه مینویسم.خیلی خوش گذشت.

و اینکه یه دوقولو بودن_پسرخاله های دوستم.حدود22ساله بودن_واسه بزرگه زن گرفتن و دومی هم قرار بود شهریور امسال ازدواج کنه.که متاسفانه،دیوار افتاد روش و فوت شد!!!!برای خانوادش متاسفم.میشه یه دونه صلوات واسه ارامش روحش بفرستین؟!:(

خبر سوم اینکه بالاخره منم بعد از تحقیق و تفحص فراوان!!!!گوشی مو عوض کردمفعلا ازش راضیم.فردا عکسشو میذارم تو همون ادامه این پست:دی

طفلی این دم آخری گوشی قبلیم حالش خراب شده بود تو مغازه هم همش برای جلب توجه خاموش روشن میشد.دلم براش کباب بود تا اخرش تو بغلم بود.هنوزم نذاشتمش کنار.سه تا سیم توسط من فعاله الان!!

هزار و یک حرف تو دلم مونده،الان حالشو ندارم بنویسم.تازه یکی از فامیلاموننم فوت شده.دخترش هم سن من بود.بهش فکر میکنم چارستون بدنم میلرزه!خدا واسه هیچکی نیاره:(

دیشبم تازه رفتیم عروسی!بعله همش که غذا نیس خو!عروسی پسر دوست مامانم._کی بود ظهره ی زندایی سعیده مامان منو مسخره کرد؟ها؟خودش اعتراف کنه!!_

وای راستی امروز فیلم کوشولویی هامو دیدم.انقدر ناز بودم!مامانم از بیرون اومد رفتم دستمو دورش حلقه کردم اصلا وقتی داشتم میدیدم خودمو اشک تو چشمام جمع شد.مامان میگفت تو خیلی مهربون بودی از بچگی!

+ناراحتم.دلم گرفته.فردا قضیشو میگم:(

++چه فردایی بشه این فردا:|


بعدا نوشت(فردا!!):چه شبی بود دیشب!

میدونی،وقتی جلوی بقیه بشکنی،هر چقدر هم تیکه هاتو جمع کنی و سعی کنی بهم هم بچسبونیشون بازم رد ترک ها تا اخر عمرت رو دلت هست!

بعضی وقتا انقدر دلم پر میشه که دوست دارم تمام ادمای اینجوری رو که بی ملاحظه به اطرافیان تو چشمات نگاه میکنن و خردت میکنن،یه جا جمع کنم و یه بلایی سرشون بیارم!!!والله!

من دیشب نشکستم.عزیزم شکست.کسی که جونم به جونش بستس..

به امید این جمله روزگارمو میگذرونم.."چوب خدا صدا نداره!!"

_______________________________________--

قرار بود برای ثبت خاطره ام،جریان اون سه شبو بنویسم.خیلی خوب بود واقعا خوش گذشت.4شنبه بعد از ظهر 2-3هفته پیش وقتی بابا از سر کار برگشت راه افتادیم طرف اون شهر که شبش هم عروسی بود.شب اول یه تونیک قرمز پوشیدم که خیلی تو تنم خوگشل بود خیلی خوشمون اومد!!که از همون شب اولم فرانک اومده بود و با هم بودیم کلا.عروس،چون مجبور بود پیش خوارشوهرش که ارایشگر بود بره و اون خانومه هم اصلا خوب بلد نبود،اصلا جالب نشده بود.ولی شب بعد بهتر بود.
شب دوم عروسی اصلی بود.البته صبحش رفتیم خونه مامان عروس با فامیلا که دور هم جمع بودیم خیلی خوب بود.شب دومم یه پیراهن کوتاه مشکی قرمز تنم بود که اونم باحال بود.با فرانکی و دریا و ساحل و باران و الی جون_خانم دایی کوچولو_ترکوندیم.طفلی مادرجونم همش شاباشمون میکرد بلکه از وسط جمع شیم ولی موفق نبودهی میگفت سید گناه داره بیا کنار!!
شب اخر عروس خواهر عروس اولی بود!خیلی خوشگل شده بود.اون شب خلوت تر از دو شب قبل بود.از اونجام رفتیم خونه خاله اینا...


++
تو خیابونا بی هدف راه میریم.از کنار هیچ چیز ساده نمیگذریم.حالا این ما هستیم،من و همبازی بچگی هام و همدل نوجوونی هام!
تو ی این راه رفتنا گاه و بیگاه شونه هامون به هم میخوره.نگاهش میکنم..قدبلند ..زیبا و بانمک..حواسم پرته.لپمو میکشه و بهم لبخند میزنه..
تو ابمیوه فروشی که قبلش بستنی فروشی بود،ایستادم.میگه من اب انار میوام.میگم ترشه!
تو راه برگشت  بازم درد و دل و حرف،خنده و مسخره بازی..یه شب خوب برام ثبت میشه...

/......./
به در ماشین تکیه دادم.چشمام رو بهنام زوم شده.با تعجب میپرسه چیزی شده؟
میگم نه!خندم میگیره.چقدر بزرگ شده.اینو از صدای خروسیش که وقتی حرف میزنه کاملا میره رو اعصابم،میفهمم..

++

چه خوبیه.
http://cdn2.gsmarena.com/vv/pics/lg/lg-optimus-l7-ii-dual-p715-white.jpg


[ جمعه 15 شهریور 1392 ] [ 10:45 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات