دست نوشته های بهارونه!

.
تو مخاطبین میگردم دنبال یه مخاطب.اونی که بهش نیاز دارم.اونی که میدونم بدون اینکه از چیزی خبری داشته باشه با بیرون رفتن باهاش بهم خوش میگذره!!
به صدف اس میدم.میگه من پایم.هرجا تو بگی.
باران و ساحل و هم راه میندازیم.میگم سینما.میگن نه.میگم زیست.میگن نه!میگم پروما.بهم لبخند میزنن!!
میریم همون پروما.تو طبقه همکف دنبال چیزی نمیگردیم.فقط همه چیزو با دقت برانداز میکنیم..همه چیز جالبه.رنگی و جالب.قشنگ و جذاب.بهاشون حال میکنم..
===
اونجا که بودیم خیلی خندیدیم.انقدر زیاد که یادم رفت قضیه هام چی بوده؟!!!
خیلی خوش گذشت.تازه پاستیل هم خریدیمبا دنت و پفک!!!کلا هر وقت میریم باید اینارو بخریم!!
اومدیم بیرون و چیپس داغ خریدیم و خوردیم.چون ترد نشده بود خیلی باحال نبود.ولی در کل خوب بود.
بعدش بهمون زنگ زدن که بیاین پارک ملت و هماهنگ شده میخوایم بریم اونجا!
هیچی دیگه.مام رفتیم و الی جون و دایی یو سوار شدن که خیلی ترسناک بود ما سوار نشدیم.ولی راستش پشیمون شدم اخه بعدش هرچی سوار شدم اصلا بهم هیجان نداد.تخلیه روانی نشدم!بوخودا!
دفعه بعد شاید رفتم!!من و صدف داشتیم واسه خودمون میگشتیم که چندتا چیز خوب پیدا کنیم سوار شیم.بعد اینکه کارمون تموم شد دوتایی بدون خبر بقیه رفتیم بستنی میوه ای و فالوده خوردیم.البته امروز به مامی گفتما!
مامانم میگه دیدم دیر اومدین!همون بوده!!
ساعت حدود یازده و نیم شب بود که از پارک ملت اومدیم بیرون.رفتیم پیتزا کنج.
سالاداش خیلی خوشمزه بوداونجا دو تا زوج بودن که یعنی فقط کر خنده بودن.با الی جون یه صحنه رفتیم تو نخشون غش_قش؟!_کرده بودیم.تابلو بود تازه دوست شدن انقد خنده دار بودن.تعارفی و رودرواسی_؟_و..دختره هم تازه اصلا خوشگل نبود سیاه بود
نمکدونم که نشسته بود روصندلی کودک قرمز.گفت صورتی میخوام.دوباره نشست رو صورتیش.احساس پادشاهی میکرد بچم
+شکر خدا!بابت سختی و اسونی زندگیم.
دوستت دارم:)


+بابایی،دلم برات کبابه:(

+قربون این نی نی کنار قالبم میرم تازه!بعله چی فک کردین؟!


[ دوشنبه 18 شهریور 1392 ] [ 12:06 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات