دست نوشته های بهارونه!

25


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اولین باری که با وبلاگ اشنا شدم،تو سرچ گوگل بود.داشتم کلمه های مختلفو از روی بیکاری سرچ میکردم و عکساشو میدیدم.
تا اینکه یکیو باز کردم یه وب اومد که مال یه دختر25ساله بود که عشقش مرده بود.خیلی گریه کردم!شاید4سال پیش یا بیشتر!
بعدش الان اون دختره ازدواج کرده و زندگی خیلی خوبی داره.دوسش دارم.دختر باحالیه.

دوست داشتم منم بنویسم!اخه خیلی خاطره مینوشتم و نوشتن انشا رو خیلی دوست داشتم.همیشه تشویق میشدم تا اینکه شروع کردم به رمان نویسی.ذوق داشتم و هر روز از تخیلات قویم استفاده میکردم.

من دختر شادی بودم و کلی خیالای قشنگ تو ذهنم داشتم واسه ایندم.یکیشون هم رفتن یه رشته معماری و ادامه تا phd بود.

بعد یه شب که خیلی از دست خواهرم ناراحت بودم تو نت گردی وب اضافه کاری خودکار قرمز بی رنگو پیدا کردم و اولین چیزی که تو ذهنم اومد این بود که اون پسر کنار قالبش چقد شبیه پارسا پیروز فره!
بعدش وب ساختم و شقایق اولین دوستی بود که پیداش کردم و خیلی هم عزیزه.همیشه به این فکر میکردم که چرا فرزادفرزینی که اصلا به دل من نمیشینه انقد واسه شقایق جذابه.بعدا منم صداشو دوست داشتم دیگه

هنوزم من یه دختر منزوی نیستم.هنوزم دوست دارم برم رشته معماری و تا phd ادامه بدم.

از اون سال تا الان احتمالا2سانتی متر!!!قدم بلندتر شده

از اون سال تا حالا من خیلی فرق کردم اون دختر25ساله هم خیلی فرق کرده.اما من فراموشش نکردم دوسش دارم چون من و با دنیایی اشنا کرد که رفتن ازش سختمه.که ارامش میده بهم.وقتی دوستای گلی مثل فائزه و شیشه و مهدیه دارم.وقتی با عمو بهمن!اشنا شدم.وقتی پست های خاص وب خداوند خدا رو میخونم اما ساکتم!:)


برای اون دختر29ساله ارزوی خوشبختی دارم.و برای همه ی دوستیام.هر وقت رفتم حرم یه نماز زیارت به نیابت همه دوستام میخونم.چون واقعا دوسشون دارم.بی اغراق


حالا من یک بهار تازه ام.با یک مانتو مشکی و شال کالباسی مایل به صورتی!


+بالاخره بعد گذشت6ماه،خیاط لباسمو تحویل داد.قشنگه اما اونقدرام تمیز ندوخته.ولی رنگش خوبه و در کل،دوسش دارم!:)

+دوست دارم یه روز بشینم از عشق بچگی بگم!شما تو بچگیتون کسیو دوست نداشتین؟!

+امشب خونه دایی کوچیکه.دختردایی3سالونیمم کلی خندم انداخت.یه نقاشی کشیده بود زده بود به دیوار.گفتم این چیه؟!گفت عروسه
گفتم پس چرا لباسش قهوه ایه؟!
گفت اخه ماژیک سفید نداشتم!

الهی من قربون اون زبون کوچولوت برممممم جوجه ی منتازه گفت کفش داره اما زیر لباسشه دیده نمیشه.حروف الفبا رو اورده میگه این واوه،این ی

بعدش اخرشم میگه بهار نمیشه تو نری خونتون؟!گفتم نه عزیزم زودی میام  دوباره

+امشبم سر ظرف شستن داستان داشتیم.من موندم اون ماشین ظرفشویی دکوریه؟!خوب نخر اقا نخر!

بعد خوب وقت ظرف شستن دخترداییا جیم میشن و نماز جعفرطیار میخونن میمونیم منو خواهرم.والا!

+بعد به این نتیجه هم رسیدم که هیچکی منو دوست نداره:|



======
بعدا نوشت(1مرداد93)

یکی دوسال پیش یه بازی انلاین میکردم بیلیارد بود خیلی باحال بود.اکثرا این اهنگی که الان گوش میدمو باهاش همزمان گوش میدادم.گمش کرده بودم!یهویی پیدا شد.روزای خوبی یادم انداخت.یک اهنگ از سیروان

+امروز عمه زنگ زد و در مورد ماقوت(املاشو نمیدونم)پرسید که چجوری درست میشه.این شد که منم هوسم شد و مامان درست کرد

+دیروز افطاری دعوت بودم.دیشب بهترین افطار امسالم بود.چون کنار کسی گذرونده شد که عاشقشم به تمام معنا.امام رضا ممنونم اجازه دادی بیام
من به قولم وفا کردم و نمازه رو خوندم براتون
خونه ما تا حرم یک ساعت بیشتر راهه هم ترافیک سنگین اطراف حرم.تو راه متوجه هیچی نبودم.حواسم نبود اصلا!نفهمیدم این یه ساعته چجوری گذشت!:|

+حسرت من روز و شب گفتن یک ترانس
یخ زده توی ذهنم حرفی که عاشقانس

+آآآآی ساق دست راستم


[ شنبه 28 تیر 1393 ] [ 11:14 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات