دست نوشته های بهارونه!

درست میشه:)

---------------------------------------------------------------------------------------------
چقد دلم گرفته امشب!چقد تنهام!
همش هی گریم میگیره سعی میکنم محکم باشم.
زود اشکامو پاک میکنم و یه لبخند تصنعی
ولی نمیشه.

تنها خوشحالیم کادوی دوستمه که دیروز ظهر بهم داد.چقد ذوق کرده بودم.دوست داشتم بارها و بارها صورتشو ببوسم.به خاطر اینکه دوسش داشتم.دوست دارم سارا!:))

یه روزایی ماه هایی سال هایی خیلی قبل تر،با خودم میگفتم همین که خدا هست کافیه.با خدا درد و دل کنم کافیه.حالا اون موقع واسه همون چیزایی که ناراحتم میکرد.
اما حالا،نمیگم خدا کافی نیست!خدا همیشه برای همه بسه!
اما گاهی،تو یه شرایطی،نیاز داری دوستات،کسایی که دوست دارن یا حداقل اینطور نشون میدن که دوستت دارن همراهت باشن.

چند وقت قبل،تو خونه خاله اینا،شب بود.سر یه موضوعی واقعا ناراحت شدم.روز بعدش عروسی بود و نباید با چهره باد کرده میرفتم!!اما،اونقد دلم گرفته بود که به هیچی هیچی فکر نکنم.
اون شب اگه اون دوست نبود..ممنون که بود.خیلی ازش تشکر کردم.

حالا نیست.امیدوارم هرجا که هست شاد باشه.
میخواستم اینو بگم.ادم بعضی وقتا دوست داره بگه و بشنوه.نه اینکه چیز خاصی بشنوه ها.نه!
فقط بشنوه و بگه.مثلا بشنوه اوهوم.بشنوه میفهممت.یا اروم صدام بزنه حتی!بگه بهار
بگه سمانه!
آروم باش!
همین.


+چقد تو نوشتن بغض کردم و چقد قورتش دادم.البته ادم نمیتونه کامل کامل خودشو کنترل کنه!

+خدا امشب هم من و تو،هستیم.باهم.
ممنون که همیشه هستی.
میرم قران بخونم.کلام تو رو!

دستمو رها نکن

+دلم همه اون چیزایی که تو درباره من نوشتمو واقعا میخواد!


=====
بیتا_5مرداد93_

لباسش بنفش روشن بود.مخمل بود.یه کلاهم داشت.که سرش مخمل سفید بود و این دوتا باهم ترکیب دلنشینی رو ایجاد کرده بودن.
یادمه حتی تو مغازه رو.حتی پاساژ رو.8500تومن خریدمش.با پولایی که خودم جمع کرده بودم.اون قیافه نوزادیش موژه های بلند و کله کچلش..لبایی که داشت میجوییدشون..
اسمشو گذاشتم بیتا.واقعا بیتا بود.همتایی نداشت.انقد دوسش داشتم که نمیذاشتم وقتی خوابه پتو روش نباشه یا تو هوای گرم لباس مخمل اذیتش نکنه و..لباسای موقع نوزادی خودمو که سفید و زرد بودن تنش میکردم.شادیم دلیل اینکه من به عکس دخترا رنگ زرد و دوست داشتم این بود.
لباسای بچگی من و بیتا زرد بود اخه!

پستونکش کوچیک بود.هیچ وقت دهنش و باز نکرد که بذارم دهنش پستونکو!
بعد از یه مدتی دستش کنده شد!گریه کردم و بردمش پیش مامان.برام درستش کرد.یاد گرفتم هر وقت دست یا پاش کنده میشه باید چکار کنم.
دیگه برام غم نبود کنده شدنشون بلکه خوب بود چون محکم تر میبستمشون تا یه مدت طولانی تری کنده نشن.


وقتی کلاه بیتا گم شد از این که کله کچلشو همه میبینن خوشحال نبودم!آخه با کلاه خیلی ناز تر میشد.لپای گل انداختش مشخص تر بود!

بیتا هیچ وقت چشماشو باز نکرد.حتی بعد از اینکه جفت موژه هاش کنده شد و گم شد!:|
ولی من همیشه مراقبش بودم و دوسش داشتم.
هر وقت دلم میگرفت یا مثلا با بهنام و باران دعوام میشد،میرفتم و ماجرا رو براش میگفتم و اگه گریم میگرفت محکم تو بغلم فشارش میدادم.بدن نرم و پنبه ایش خوب خاطرم هست...

من و بیتا دوستای خوبی برای هم بودیم.من با اون بزرگ شدم اما همیشه خیانتی که در حق پروانه_عروسک قبلیم_کردم و یادم نرفت.با اینکه زیادی کهنه شده بود و لباساش و ماژیکی کرده بودم و همچنین صورتشو_مثلا ارایشش کرده بودم!_

بیتا حامی دل من بود.این بود که اونو برام بیش از حد باارزش کرده بود.
اون رابطه ای که من باهاش داشتم دخترای هم سن من و دوست منو هوایی کرد که همچین عروسکی داشته باشن!حالا لباسش هر رنگی میخواد باشه..ابی..صورتی..
اما اونا هیچ وقت انقد دوست نداشتن عروسکاشونو!
من هنوزم بیتا رو دوست دارم 
ازش ممنونم که با من بود.

کاش موژه هاش و کلاهش پیدا بشن!:)

+ببخشید اگه خسته کننده بود!
چقد این روزا افتادم رو دور ببخشید!:|

+دلم بی نهاین گرفته
یاد اهنگ بی نهایت مهران اتش افتادم!

(عید مبارک!
امیدوارم سال بعد سالم و سلامت و خوشحال باشیم!و به ارزوهامون رسیده باشیم!

12مرداد نتیجه ها میاد و من هرچی بیشتر میگذره بیشتر نگران میشم!بیشتر از خود کنکور استرس دارم.خدا!میشه کمکم کنی؟!:)

بیتا خانوم اومدن بالا،کلاهشم پیدا شده.یعنی عشق منههههه:))
اولش انقد بغلش کردم و بوسش کردم انگار بچه واقعیه.من خیلی بچه ها رو دوست دارم 
میبرمش پایین دوباره.اینجا باشه،بچه ها میان خرابش میکنن.
اون سری مثلا،کلشو کنده بودن:|
)




[ جمعه 3 مرداد 1393 ] [ 11:32 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات