دست نوشته های بهارونه!

ماه شب چهارده

وقتی به دستای پینه بسته و پلک های چروکش نگاهم میوفته،وقتی بهم میگه عزیزم!
وقتی دستاش درد میکنه ولی کسی کمکش نمیکنه،وقتی میگه تا صبح بخاطر درد پاهام نخوابیدم،وقتی میبینم با وجود سن زیادش،هنوز هم واقعا زیباست،زیبا تر از هر جوانی!
دوست دارم فقط ببوسمش.عاشقشم بخدا
وقتی صبح برام شیر محلی گرم میکنه،شیر تازه و پرچرب.با لبخند و پر از مهربونی و انرژی مثبت میاد سمتم و منو به صبحونه شاهانه خودش دعوت میکنه
وااای خدا این همون کسیه که نمیخوام به رفتنش فکر کنم.

عاشقتم مادربزرگ

---------
خوشم نمیاد وایسم و نگاه کنم.دوست ندارم حتی یه لحظه فکر کنم چیزی برتر از اونا هستم.مثل اونا،فقط با لباس متفاوت و ناخنای فرنچ شده!شروع میکنم به کار کردن.
وسطش حالم بد میشه.سردرد و سرگیجه.میرم میشینم زیر سایه درخت.
لعنتی.نمیخواستم اینجوری بشه.
حالا از دور نظاره گرشون هستم.
فکر میکنن دارم دقت میکنم که کارشونو درست انجام بدن!هی زیر چشمی نگام میکنن.یه لبخند گنده تحویلشون میدم.

حالا اونام فهمیدن،من مثل اونام.در حد همون کارگرایی که بخاطر15000تومن اینقد زحمت میکشن.اونها برتر از منن که زن هستن ولی زیر اون افتاب داغ،واسه سیر کردن شکم بچه هاشون فقط،هستن..اونقد سختی میکشن.
پسرعمه هم واسه کمک اومده.نمیدونم شاید4-5سالی از من بزرگتر باشه.با رتبه دو رقمی تهران درس خوند.ازش خوشم نمیاد کلا.ولی اینکه انقد مرده،خوشحالم میکنه.
از بچگی باهم خوب نبودیم.پستش آمادس.تا ببینم کی میشه تاییدش کنم.
---------

همیشه اسم ماه شب چهارده رو شنیده بودم.فکر میکردم حلال ماه قشنگتره اما!

ولی به معنای واقعی،از اون جاده های پر پیچ و هوای نیمه تاریک،و ماه شب چهارده ای که با نورش قدرت نمایی میکرد و هوا رو گرگ و میش کرده بود،لذت برم.

خیلی زیبا بود.به حدی که نفس کشیدم این زیبایی رو

---------
وقتی تک بچه میشی،واسه چند ساعت حتی!میتونی بری پیش مامان و خودتو لوس کنی
بعد بری پیش بابا و خودتو لوس کنی!

اینگونه است که بابا برات کشک میخره مامان انواع لواشک
بابا برات تخمه و بادوم میخره و مامان کلوچه و هله هوله و رنگارنگ

توهم رو صندلی عقب راحت میشینی و به ماه شب چهارده خیره میشی.با اهنگی که برات میخونه.
یا حتی همون پلیسی که نگهتون میداره و جریمتون میکنه
ظاهرا یک جفت از چراغای سوپایین؟سوخته بود.بابام همون موقع متوجه شد

دیشب،شب خوبی بود خدا
گوشیمو برده بودم رو حالت پرواز.به هیچ احدی دست رسی نداشتم.
حوصله هر لحظه اس که چی قبول شدی؟چیشد؟نداشتم!


فعلا چیزی معلوم نیست البته.برای من ها.چون یه شرایط خاصی دارم.برام دعا کنید لطفا


+خدایا!با خاطر همه چیز،همین نفس هایی که الان می کشم حتی.بخاطر همه چیز شکر.سختی ها و اسونی ها
من خودمو بتو سپردم.
دیشب چقدر میخواستم محکم بغلم کنی.دنبال راه میگشتم.
میشه یه روزی خدا،که محکم بغلم کنی و اشکام تو عظمتت گم بشن؟!


[ سه شنبه 18 شهریور 1393 ] [ 09:25 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات