دست نوشته های بهارونه!

خیلی دورها..

با یه سارافون شکلاتی رنگ،یه پیراهن کرمی با راه راهای شکلاتی،با یه شلوار شکلاتی هم رنگ و هم جنس سارافون،موهایی که خرگوشی بسته شده!با گیره های سفید و بلندی که به شونم میرسه.همون گیره هایی که شاید قیمت زیادیم نداشتن،اما همه عاشقشون شده بودن
این منم.یک عدد بهار رنگی رنگی.منظورم با یه دنیای رنگی
یه بهار4-5ساله.
یه بهار شاد،خیلی شاد
یه بهار لوس.همونی که صبح ها ساعت6صبح خودشو به خواب میزنه تا مامان بغلش کنه و با پتوش بذارتش صندلی عقب ماشین بابا.
بعد تو بغل مامان خندش میگیره و پقی میزنه زیر خنده.مامانم میخنده.مذارتش رو زمین و بوسش میکنه.
همون بهار،با بلوز دامن چین چینی سرمه ای.با نوارای سفید رنگ ته دامنش.با یه پیرهن سفید با یقه چین چینی!
با ساق سفید و جوراب توری.از همونا که خیلی دوسش داشتم.کلی ذوق داشتم باهاش.

یه بهار،که وقتی میترسه،گریه میکنه اما آروم.چون از همون بچگی تنهاست.البته یه پشتوانه واسه ی بهنام.بهنام2ساله.همونی که وسط کلاسای مهد،با گریه دنبال خواهرشه.مامانشو هم میخواد!

همون بهاری که وقتی خونه ی خاله ی بابا سپرده میشه،خجالت میکشه از غذاشون بخوره و احساس سربار بودن میکنه.بهار هنوزم5سالشه!

---------------
نشستم تو سرویس مهد.راننده شوخ و کلی بچه هارو میخندونه.
یه اسکناس گرفته جلوش و ما چه ذوقی میکنیم و چه خنده بلندی که دستش به فرمون نیست و میتونه برونه.
ظرف غذام دستمه.همون ظرف غذای فلزی آلمانی!که منو تو آرزوی داشتن اون ظرف چاشتای رنگی رنگی گذاشت.چون به اعتقاد بابا اونا واسه سلامتی مضر بود!

همون ظرف فلزی رو تزیین کرده بودم.کلی برچسب بهش چسبونده بودم تا لااقل یکم بچگونه بشه!

---------------
سینا بابایی؟تو منو یادته؟
من که تورو یادمه!
یه ماشین کوچولو هم ازت کش رفتم.با اینکه قدیمی بود و چرخاش داشت کنده میشد اما بعد گذشت چندین سال،هم تو رو یادمه هم اون ماشینه دستم امانته!

ببخشید که اینکارو کردم.

مائده؟خوبی عزیزم؟دلم برات یه ذره شده.

دوست دارم باشی.باز مثل همون روز که فرشته های مهربون برامون کادو اورده بودن
و دو ردیف صندلی چیده بودن ردیف اول کادوهاشونو دستشون میدادن و ردیف دوم کلاه تولد سرشون میذاشتن.
یادته با چه سرعتی دویدیم؟!

عکسشم هست.تو با همون لبخند ملیح.من با نیش باز.عروسک گنده صورتی رو دارم هنوز.
ممنونم فرشته مهربون!!!

----------------

دلم خنگول بازی میخواد!چیدن صندلی ها پشت سر هم و درست کردن قطار!با همون صندلی کوچولوهای رنگی

تو صف واسیادن واسه نشون دادن نقاشی به فاطمه جون!

دکلمه خوندن های من.دلم واسه اون سن که ساخته بودنش تا بفهمم عاشق شعر و دکلمه ام!تنگ شده.سبز با اکلیل های رنگی.
واسه همون لاکای قرمز و النگوهای رنگی!

اون موقع نمیفهمیدم چی داره میگذره.
من اون موقع رو میخوام که هچیو نمیفهمیدم.

کاش من یک عدد بهار5 ساله بودم!


[ جمعه 21 شهریور 1393 ] [ 10:44 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات