دست نوشته های بهارونه!

دیدار..!:-)
تو کلاس نشستی و چند تا از همکلاسی های پیش دانشگاهیت هم هستن..تو رشته های مختلف عمران متالوژی صنایع و..

تو حال خودتی که یه دختر خوشگل_اصلاح میکنم خیلی خوشگل_میاد جلو و بهت میگه ببخشید اسم شما بهاره؟
میگی بله بهار هستم.
میگه من مائده ام..

دوست داری جیییییغ بزنی فقط جیییییغ بزنی

این همون رفیق شفیق مهدکودکته!
میرین سراغ خاطره ها!میگی سینا بابایی(چه کلیکی رو بنده خدا کردیم!؟)یادته؟
میگه عاااره یادته چقد با پوریا اذیتمون میکردن؟!

بی نهایت حس خوب ازش میگیری..
یه دوست که بعد12-13سال..دیدیش!و اون که تورو با وجود این همه تغییر شناخت!

عاشقتم خدا!

+اینکه دیر واسم انتخاب واحد بشه و کلاسم از گروه خودم جدا بیوفته و برم تو گروه صنایع و از قضا مائده هم همینجوری بشه و بیوفتیم تو کلاس هم!
این همون مصلحتیه که همه میگن شاید!:)

+این پست به فاصله کمی از اون پستی که مائده هم توش بود گذاشته شده.
کاش از خدا چیز دیگه ای خواسته بودم!:)

+خدا فردا قد تموم عمرم محتاجتم.محتاج نگاه و توجهتم...دوست دارم با اطمینان از رحمان و رحیم بودن تو حرف بزنم..زندگیمو بهم ببخش خدا!با همه بدی هام!

حتی اگه ارزش بندگی ندارم...تو هنوز خدای همه بنده هایی....
_گیج بازی_

داری راهتو میری که یکی از پشت سرت میگه بهههه بهار خانوم.
میبینی دوست جدیدته که کلا کلاستون از هم جدا افتاده.
دعوتت میکنه باهم برین کتابخونه...

سرگرم حرف زدنی و میرین و میرین و میرین..
میرسین کتابخونه انقد میخندین ک حد نداره.میرین پشت سیستما و کتاب و سرچ میکنین و میبینین هیچ کتابی براتون پیدا نمیشه!:|
بلد نبودیم سرچ کنیم خو!

خولاصه کتاب مورد نظر و پیدا نمیکنین و تو چون حالت خوب نیست زودتر میری
وقتی خارج میشی از کتابخونه،تازه میفهمی کل راهو داشتی حرف میزدی و نمیدونی چجوری باید برگردی!
شانسی یه راه و میگیری و میری.میرسی دانشکده معماری!بعد دامپزشکی!
بعد دوباره معماری!
بعلههه بهار خانوم!دور خودت چرخیدی
+بعدش که رسیدم جای اولم،اینو به خودم گفتم که ای کاش همون سرجام که وایساده بودم،180درجه میچرخیدم!کاش!

+من تو پیدا کردن ادرس،فهمیدن ادرس،حدس زدن ادرس،کلا ادرس،خنگم!

+امروز سر کلاس جدیده،دیدم کلاسی که8تا دختر و40تا پسر داشته باشه،باعث میشه اون8تا خانوووم باهم صمیمی تر بشن:)

+امروز به خودم گفتم کاش،رفته بودم شهرسازی.لامصبا دانشکدشون خعلی قشنگ تر از مال ما بود!

+امروز وقتی اون همه کتابو یکجا دیدم،فهمیدم خیلی راه دارم خیلی!درسته دیگه نمیتونمphdمعماری بگیرم!
اما خوب..ما8تا دخترم دنیایی میسازیم واسه خودمون


[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 05:44 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات