معجزه
روزهای کرونایی
هرچه آید به سرم بازگویم گذرد
وا از این عمر که با میگذرد ؛ میگذرد!!!!!
ادامه مطلب
شجریان بی شرح
واندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
ادامه مطلب
زایشی نو با استاد هادی ضیالدینی
چه زیبا امشب به بالین من ویرانه آمده ای و با چشمان نافذ نگاهت را
با نگاهم گره زدی؛ اما دیگر این نگاه صلابت گذشته را ندارد . آزردن دردیست که هنوز
واکسنی ندارد. اگر چه یادت در طول زمان اندکی کم رنگ نشده است اما سینه
ای آکنده از غم این سالها را با من زیسته و در سیر و سلوک غمناک قلبی به کسی
رسیده ام که مدام هست و هست و نه دل می رنجاند و نه روی برمیگرداند. به عشقش آنچنان
مبتلا گشته ام که در احوالات خودم؛ هر آن با او هستم و هستم .آری همه چیزم یعنی او؛او ...
******
دوست دارم با تندیس جدید استاد هادی ضیاالدینی که در کوه آبیدر به تازگی نصب شده احساسم را به اشتراک بگذارم و در پی زایشی جدید باز بر اوج قله ها بایستم ...
درد من
کشته شمشیر بلا می داند
سوزمن
سوخته داغ جفا می داند
مسکنم
ساکن صحرای فنا می داند
چاره من
کن و مگذار که بیچاره شوم
سرخود گیرم و از کوی تو آواره شوم
برچسب ها: استاد هادی ضیاءالدینی+++++،
ادامه مطلب
پاییز منتظر
ای ساربان آهسته رو کآرام
جانم می رود
وان دل که با خود داشتم
با دلستانم می رود
او می رود دامن کشان من
زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز
دل نشانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند
هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم می رود
ادامه مطلب
پاییز نود و هشت
سلام بر پاییز
آفرینش هنر خداوندی در بهارخزان یافته از بودنها و نبودنها پرده بر می
دارد. نوشتن درنعت پاییز آنقدر باز و گسترده است که از زمان خلقت تا کنون مکتوبه
های بی نهایت وبی تکرار نگاشته شده و باز هم ازاین بهار بی سامان و زرد ؛بوی تازگی
می آید. بقول شاعر فصلی بانام پادشاه فصل ها ؛ فصلی که پر از بغض نگفتنی ها و تو
گویی کالبد این شاه فصل از جان و روح آدمی الگو برداری شده که این چنین برقلعه قلبها
می نشیند؛ بوی روزهای پرشیون پاییز؛ آمیزه
ایی از عصاره عطر محبت هاست که هرگز بوییده نشد و کسی در وداعش نگریست. پاییز هجوم
فعل خواستنها در قلب آدمیست. پاییز محکومیست که حق دفاع ندارد. پاییز منتظر به
کدامین سوی نظر دارد ؛ در پی دیدار کدام دلداده اینگونه دل تنگ و نابسامان است.
دیگر مغزم قدرت چینش کلمات را در کنار هم ندارد تا ابهت این شاه فصل ؛ فصول را بر
زبان قلم جاری نماید . پاییز با تمام نقد و تفاسیرت هنوز دوستت دارم.
ادامه مطلب
وقتی که پاییز میاید
مدتی است که در زوایای اندیشه ام وجودی را جستجو می کنم که وجودم به
او وابسته است. بصورت یک رویا بیاد دارم که گفتی بهتر است ابتدا همدیگر را بشناسیم
که من احساسم بگونه ایی بود که بدون درنگ جواب گفتم ؛ برای شناختن تو یک نگاه کافی
و برای زندگی کردن با تویک عمر کم است . امروز در جایگاهی ایستاده ام که به این
احساس و گفتار و جواب شک کرده ام . تازیانه های زندگی درس هایی به جبر به انسان می آموزد تا هیچگاه از روی احساس عشق نورزد ؛ عاشق نگردد.
شاید آدمی باید بواسطه تجربه تکامل یابد ولی افسوس بهای تجربه کردن
گذر عمر است که هرگز به جایگاه قبلی خود بازنخواهد گشت و این پارادوکس همیشه از
خود غمی بجای میگذارد تا صاحبان اندیشه را در این غم غوطه ور سازد و چون پاییز می
آید دیگر اندیشه و عقل زایل میگردد ؛ چون پاییز میاید وجود انسان لبریز از احساس
میگرد ؛ چون پاییز میاید غم نگاه و شناخت؛ شکوفه میدهد و چون پاییز میاید بوی ........
شقایق بلوغ عشق است
وقتی خاک
اندام متبرک عشق را
به مساعدت خنجر می پوشاند
فراتر ازحکایت سرخ عشق
افسانه ای آیا به کتاب بزرگ زندگی ثبت است؟
وقتی صدای ما از ارتفاع غشق
شکوفه سرخ جراحت می چیند
بگذار بی دلان در برهوت روحشان
با سرآب های بی رنگ تصورشان خوش باشند
ما عشق را
در گلستان زخم دیده ایم
و در اوج مرگ زندگی ....
( شعر از استاد جلال ملکشا)
ادامه مطلب