«خۆشه‌ویستی» محبت ؛ دلدادگی

                                                                 ترجمه فارسی

 تا دل نه سوتی ده م به ده م           تا دل لحظه لحظه اتش نگیره 

فانی نه بی سه ر تا قه ده م            سرتاپای وجود فانی و نابود نشه

په روانه قه د ناگاته شه م                پروانه هرگز به شمع نمی رسه 

ئاوایه ریگه ی عاشقان                      اینگونه است راه عاشقان


تقدیم به دیار پاییز.................که به پایان رسید و عدم را به من آموخت


آپلود عکس 
                    آپلود عکس                              
  

جلال ملکشاه در سال 1330 هجری شمسی در روستای «مه‌له‌کشا» از توابع شهرستان سنندج دیده به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی خود را در شهر سنندج سپری کرد و مراحل تحصیل را تا سطح دیپلم در همین شهر گذراند. از همان دوران کودکی و نوجوانی به سرودن شعر و نوشتن داستان پرداخته است که البته در ابتدا آثارش به زبان فارسی بوده اند. ملکشاه  شاعر و نویسنده ای فعال بود و اشعار و مقالات وی که دیدی منتقدانه داشت در بسیاری از مجلات کشور منتشر شده اند.. از یکی از دوستان شنیدم که مدتیست که کاک جلال عزیز حالشان مساعد نیست که از حضرت دوست خواستار سلامتی این بزرگ مرد ناشناخته هستم و امیدوارم هر چه زودتر سلامتیشان را بدست آورند.

بیوگرافی در ادامه مطلب

یکی از شاه اشعار این استاد گرانمایه را هدیه می کنم به کسی که زمانی نه چندان دور همه کسم بودکه اکنون در فقدان و فراقش حرفی برای گفتن برایم باقی نمانده است و دارم با فراموش کردنش خودم را به تباهی می کشانم.با این شعر مدتهای مدیدی زندگی کرد ام و تا آخرین لحظات زندگی در ذهن و یادم باقی خواهد ماند.

«خۆشه‌ویستی»

خۆشه‌ویستی من!

چۆن به‌رایی دا،

چاوه‌کانت وا ببینێ من به‌ ته‌نیایی

خۆ دڵی من کۆتری بن گوێسوانه‌ی چاوه‌که‌ی تۆ بوو!

نه‌تده‌زانی من به‌ بێ تۆ

ڕۆحی نه‌سره‌وتم؟

وه‌ک گوڵی نێو شۆره‌کاتی وه‌رزی بێ باران

زڕ ده‌ژاکێ، سیس ده‌بێ، ده‌مرێ!

سه‌د مه‌خابن من ئه‌وینداری هه‌ژار و تۆ له‌ خۆبایی...

ئێسته‌ سه‌رگه‌ردان...

وا ده‌پێوم کوێره‌ڕێی سه‌ختی ژیانی تووش

توێشه‌ خاڵی، ده‌س به‌تاڵ و قاڵبێکی بێ دڵ و هه‌ستم!

ئیتر ئه‌م تاڵاوه‌ باده‌ش، ئۆقره‌ نابه‌خشێ

من ته‌ژی ده‌ردم

نوقمی هاڵاوی خه‌یاڵم

شاعیرێکی شه‌وگه‌ڕی مه‌ستم

ڕه‌نگه‌ نه‌مناسیته‌وه‌ ئه‌مجاره‌ بمبینی!

به‌فری وه‌رزی خه‌م

دۆڵی دڵمی کردووه‌ جێگه‌ی ڕنووی ماته‌م

ون بووه‌ سیمای لاوه‌تیم، ته‌نیا

تاپۆیه‌ک ماوه‌...

تاپۆیه‌کی نێو مژێکی خۆڵه‌مێشی خه‌م!

ڕه‌نگه‌ چاره‌نووسی من وابێ

وه‌ک چلۆن ته‌نیا له‌ دایک بووم

هه‌ر به‌ته‌نیاش ڕابوێرم ژین

تازه‌ ئاخر هه‌ر به‌ ته‌نیایی

سه‌ر بنێمه‌ باوه‌شی مه‌رگ و

بایه‌قوش له‌ کاولاشی نێو دڵی خۆمدا

بۆم بخوێنێ ئایه‌تی یاسین

خۆشه‌ویستم! کاتێ من مردم

قه‌د مه‌پرسه‌ چۆن به‌ بێ تۆ ژینم تێپه‌ڕ کرد

ژین نه‌بوو، هه‌ر ساته‌ مه‌رگێ بوو

قه‌ت هه‌واڵی شوێنی مه‌رگ و گۆڕه‌که‌م له‌ که‌س مه‌پرسه‌، به‌س

من به‌ڵینم برده‌ سه‌ر، په‌یمانه‌که‌م نه‌شکاند

کاتی مه‌رگیش دوا هه‌ناسه‌م هه‌ر به‌ یادی تۆوه‌ هه‌ڵکێشا

دوا وشه‌م هه‌ر ناوی تۆ، هه‌ر ناوی تۆ، هه‌ر ناوه‌که‌ی تۆ بوو

                                           آپلود عکس

حسب الامر یکی از دوستان در ادامه مطلب بصورت تحت الفظی شعررا به فارسی ترجمه کردم؛ هرچند شاید شیرینی وحلاوت سروده از بین برود اما اجابت امری بود.


ادامه مطلب
برچسب ها: شاعر توانا و استاد ارجمند ومعزز کاک جلال ملکشاه،
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 19 آذر 1393 ] [ 12:20 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

پاییز 6-93 وداع با پاییـــــــــــــــــــــــز

شعر وداع با پاییز برگرفته از وبلاگ(با خدا غمی نیست)

وقتی که یلدا میشود پاییز غوغا میکند

سربندِ زرد و قرمزش را از سرش وا میکند


غرقِ زمستان میشود روحِ نمور و خسته اش

در گوشِ خوابِ بوته ها آرام نجوا میکند        


 پای درخت نارون این بار زانو میزند

با چشم هایی اشکبار زاری و بلوا میکند


توی سکوت و انزوا با باد همسو میشود

امیدوار و بی قرار او را تمنا میکند


وقتش به پایان آمده سمت زمستان میرود

با حسرت و دلواپسی شب را تماشا میکند


غمگین و دلگیر از همه دل را به دریا میزند

آن آخرین ته مانده هایش را هویدا میکند


تف میکند بر زندگی بر جبر راضی میشود

در پیش میگیرد ره و رو سوی فردا میکند


پاییز در ورای مهربانیها و نامهربانیهایش نفس های آخرش را می کشد و دیگر قبول کرده است که امسال محکوم به رخت بر بستن است؛ پاییز می رود و اندک اندک راه را برای رقیب همیشگیش هموار می کند که بیاید؛کم کم رنگارنگی پاییز تبدیل شده به بارقه ایی از نا امیدیها و زیباییش بسیار کم رنگ؛ پاییز می رود و دردی کشان میخانه را تا سال دیگر تنها خواهد گذاشت . رفتنی باید برود و زمستان آمدنی خود را مهیا می کند تا بیاید وکفن بر روی زمین بپوشاند و همه جا را یک رنگ و سفید گرداند.  


آپلود عکس

معنی شعر کوردی روی عکس:
---------------------------------
چقدر زیباست که کسی
دردی داشته باشد وآشکارش نکند
وچقدر زیباست عاشقی
اشک بریزد و کسی صدایش را نشنود
از آن هم زیباتر کسی است
عشقی داشته باشد و هرگز فراموشش نکند

تقدیم به تمام عزیزانی که در این مدت گه گدار به خانه متروکه ئامانج سر زدند و او را در گورستان فراموشی برای همیشه دفن نکردند.و تقدیم به عزیزترین کسم




ادامه مطلب
[ دوشنبه 17 آذر 1393 ] [ 12:14 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

پاییز5-93

از تمام دوستانی که در این مدت که من نبودم ومرا فراموش نکردند بی نهایت ممنونم و امیدوارم بتوانم قطره ایی از دریای پر محبتشان را جبران کنم؛البته اگر لایق باشم.

 پاییزامسال هم بسان تاریخ همیشگیت یواش و آهسته  آمدی و رفتی ؛ امسال ظاهراً قلب تو هم یخ زده بود که خیلی زودتر از گذشته زیباییهایت را فرو ریختی و گویا تو هم امسال را خوب شروع نکردی ؛گویا وقتی دلشگستگان وادی عشقت را می بینی تو هم شکسته تر از همیشه میگردی؛ اگر شعله ور از حس عطر محبتها و مهرورزیهایی؛اگر چه با خود گرمای مهر را به مردمان به ارمغان بهمراه آوردی ولی امسال در میان این دل یخ زدگان؛ تو هم آتشت سرد و بی روح بود حالا که تو در این پاییز مرا هدیه ایی از گرمای پر وجودت بخشیدی قول میدهم که با تمام یخی شدن قلبهای امروزی؛ وارثی برا آتش مهرت باشم و الوان خزانت را با آتش پراز مهر در قلب برای همیشه بپرورانم ومنبعد نفسم آتش خزان زیبایت باشد.

«« خزان »»

گر درختی از خزان بی برگ شد 

یاکرخت از صورت سرمای سخت

هست امیدی که ابر فرودین

برگها رویاندش از فر بخت!!

بردرخت بی برگی چه غم

....وای بر احوال برگ بی درخت  

 پله های پاییزی برای رسیدن به حضرت دوست که جای جای دائره کائنات هستی را میکاود تا دستی تنها و نا امید نماند.

آپلود عکس

 

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود

مردی را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

...بعداً نوشت 

 تازه وجدیدترین اثر استاد ارجمند و گرانقدر ؛ کاک هادی ضیاالدینی همشهری و هم محلی قدیمیم که همیشه مایه مباهات و افتخار تمام کورد زبانان جهان است. کاک هادی یا خوا  هه ر  بژیت 


چه زیبا و با شکوه که استاد هادی ضیاالدینی در این پاییز با صلابت اثری از شیرزنان کورد کوبانی را خلق کرد  تا بر تارک 

تاریخ همیشه بدرخشد

آپلود عکس


ادامه مطلب
برچسب ها: تازه ترین اثر استاد معزز کاک هادی ضیاالدینی،
ادامه مطلب
[ دوشنبه 26 آبان 1393 ] [ 11:27 ب.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

پاییز4-94


کاش چون پائیز بودم

کاش چون پائیز خاموش و ملال‌انگیز بودم

برگ‌های آرزوهایم، یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می‌شد

آسمان سینه‌ام پردرد می‌شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد

اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد

وه … چه زیبا بود، اگر پائیز بودم

وحشی و پرشور و رنگ‌آمیز بودم


فروغ فرخزاد


آپلود عکس

  
آپلود عکس


آپلود عکس

بدرود تا ....شاید ابدیت



ادامه مطلب
[ چهارشنبه 7 آبان 1393 ] [ 08:16 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

خانه ای که بوی ویرانه دارد

دیگر این خانه بوی ویرانه ایی دارد که درآن روحی بوی تعفن گرفته؛ دیگر روح به نظاره مرگش نشسته تا لحظه موعود فرا رسد؛ روح سرگشته ایی که سالهاست در پی گمشده ایی تمام نقاط دائره کائنات هستی را قدم به قدم جستجو کرد و نیافت آنچه را گم کرده بود و زمانی که فکر کرد گم شده اش را پیدا کرده خودش گم شد ؛گم شدنی در حد گم وگور شدن . دیگر ورود به این خانه خود یک معصیت است ؛ یک گناه کبیره؛یک گناه نابخشودنی؛.......... دیگر از این خانه هرگز صدایی بر نخواهد خواست؛دیگر در این خانه عطر و رایحه ایی خوشبوقابل استشمام نیست بجز بوی مردگی.اینجا برای همیشه گورستان باقی خواهد ماند؛گورستانی متروکه که فراموش و ترسناک شده ؛ آنقدر متروکه که کسی جرات تمی کند از کنار آن رد شود. دیگر خبری از عذاب جسم نیست؛ منبعد روح است که باید مکافات بیند ؛ روحی سیاه مستی که سالها باعث رنجهای کالبدش شده بود و امروز هم جسم از او بیزار. دیگر معلق ماندن در بین زمین وآسمان به پایان رسید و امروز روز جزاست . دیگر نئشه ی مرگ هم بی اثر شده و نمی توان از آن مثل قبل چون مخدری برای از یاد بردن از آن استفاده کرد. امروز روز سوختن است؛ روز تبدیل شدن به خاکستر و گویا روز حشر این روح آواره  خیلی زودتر از روز آخرت و معاد  بپا شده است 

                  

                           آپلود عکس





ادامه مطلب
[ دوشنبه 5 آبان 1393 ] [ 01:04 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

پاییز3-93 و شاید آخرین....

 لیم ببوره لیم ببوره    

در بی گذشت ایام و الفت بین من وپاییز مثل برق و باد یک ماه از روزهای زیبایش آمد ورفت؛بی سر وصدا بدون آنکه کسی متوجه حضورش شود و چه غریبانه است این پاییز که هیچ التفاتی به حالش نمی شود.ای پاییز ؛ ای مظهر زیبایی که آغازت با مهر است وپایانت با روسفیدی!! بدان که من این روزا حالم خیلی بدتر ازتوست ؛ تو در هجر و فراقی سالهاست از تاریخ مبهم ابتدا تا بی نهایت مبهم انتهایی دلتنگیهایت را هر سال برای مردمان برمیخانی؛ اما من که دیگر وقتی برای گفتن ناگفته هایم ندارم که هربار خواستم و کلمه ایی از آن به زبان جاری کردم روسیه تر از همیشه خود را دیدم.؛ آری پاییز مرا وقتی نیست تا حدیث این روح مست سیاه مست را برای آیندگان برخوانم و فرصتم اندک تر از روزهای سپری شده امسال توست.آه پاییز ؛ یادت باشد ؛سال دیگر که آمدی و اگر من نبودم ؛یادی از همراه همیشگیت نمایی و در شیونهایت  قطره اشکی به یاد این دوست سوخته دل روزگارنت بیفشانی تا مگر آلامم زیر خروارها خاک التیام یابد حتی به اندازه قطره ای از اشک تو ای پاییز عزیز.

 

نفس بی کسم ای زنده دلان قطع کنید

سینه ام چاک کنید

این غبار سیه از رخم پاک کنید

به چه کارم آید این چشمه خون

این تن مرده مرگ

که تن زنده من کرده چنین آواره

از کف سینه ام آرید برون

....ببرید

ببرید در بیابان سکوت

زیرمشتی لجن و سنگ سیه خاک کنید

.

.

.

این که چیزی نبود هموطنان بدتر ازاین

عجب اینجاست که افتاده زپا چرخ زمان

کی فلک دیده به خود

فصل خزان بعد خزان !!!!

                آپلود عکس 

                                                                                                          


آپلود عکس




ادامه مطلب
[ پنجشنبه 1 آبان 1393 ] [ 07:20 ب.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

پاییز 2-93

  کو بــــــــــــانی  تنها نیست ..............

پاییز در تکاپوی رسیدن به اوج است با گذشت هر روزش بیشتر میتوان او را حس کرد امسال پاییز در یکی از نقاط دائره کائنات هستی شاهد ژینوسایت دیگر از نسل کشی بشریت می باشد. پاییز امسال در کوبانی بجای بارش اشک باران از آسمان بارش گلوله های توپ و خمپاره را برای اویلین بارها می بیند وشاهد بخون کشیده شدن جمعی از بشریت است؛ دولت نامبارک داعشیان گویا آنچنان تشنه قدرت و خون بیگناهان هستند که بشریت را در سایه نامی به اسم اسلام به زیر سوال برده اند؛اگر چه اسلام آنان دست نوشته کسانیست که 1400 و اندی سال است منتظر فرصتی اینچنینی بوده اند که نام دین اسلام؛ آخرین هدیه حضرت دوست برای زمینیان را به زیر سوال برند و گویا تا کنون در کارشان موفق بوده اند و با توجه به ارباب جراید سمعی وبصری که امروزه در اختیار همگان است باز هم سکوتی دیگر در برابر یک نسل کشی دیگر؛ همچو بمباران شیمایی حلبچه؛ انفال؛ ودر این روزا فاجعه کشتار و به یغما بردن جان و مال وناموس مردمان شنگال و امروز کوبانی که سی روز است بجای باران پاییزی توپ و خمپاره از آسمانش می بارد و باز برگ تازه ایی از تاریخ بدست مردم مظلوم کورد نوشته شد و امروز در کوبانی مرد وزن کورد همراه و یک دل با سلاحهای سبک در برابر توپ و تانگ خفاشان شب سینه سپر کرده اند و بجای باران پاییز با خونشان سرزمین مادری را آبیاری می کنند . در کوبانی امروز دختران و زنان تازه ترین برگهای تاریخ را با قلم خون می نگارند تا این مرحله از تاریخ رابه نام زن  مزین و جاودان گردنند. زن کوبانی امروز با خونش برای تمام هم نوع های خود در جهان  پیغام داردو اینگونه تاریخ را می نویسد :
................................................
کوبانی پر از دخترانیست که زن را با معنایی دیگر می آغازند؛دخترانی که موهایشان پیداست؛حجاب ندارند؛انگشتانشان لاک ندارد؛لبهایشان پروتز نداردبا رژ غلیط بیگانه اند. دختران کوبانی هیچکدام لباس مارک دار ندارند اما تا زنده هستند هرشب موهایشان را شانه می کنند و هر صبح آنرا می بافند؛دستهای طریفشان سنگینی کلاشینکف را تاب میاورد و به سان مردان می جنگد و از وجب وجب سرزمین مادریش دفاع می کند و با این همه ؛ دختران کوبانی آنقدر زن  هستندکه همه مردان دنیا عاشقشان باشند؛کوبانی دارد به دنیا و مردمانش درس میدهد تا بدانیم ؛هیچ دختری نصف یک مرد نیست؛هر بی حجابی فاحشه نیست و هستند هنوز دخترانی که تنشان را به کنیزی مردان هوس ران نمی سپارند.کوبانی خانه به خانه سقوط می کند و دختران کورد یکی پس از دیگری با آخرین مرمی گلوله هایشان عروس خاک میشوند تا آرزوی دست یافتن خفشان شب بر تن پاکشان را بر دلهای کثیفشان حک نمایند . تن دختران کوبانی ؛ تنها در آغوش خاک تا ابد دلبری خواهد کرد . دختران کوبانی با شجاعتی فراتر از مردان امروز گلوله تفنگهایشان را بر قلب ناپاکان داعش می نشانندو درس دلدادگی به سرزمین مادری را به تاریخ یاد آور میشوند آری ؛پاییز امسال دلتنگیهایت را  تا میتوانی از زمین دریغ مدار ومرثیه دلتنگیهایت را چنان برای جهان برخوان تا گوشهای ناشنوایش را باز کنی شاید این جهان خفته در برابر این ژینو سایت  عکس العملی نشان دهد و دیگر شاهد نابودی کامل کوبانی و دختران شجاع و زیبایش نباشیم. ببار پاییز امسال تا میتوانی غم ببار.
             
              کوبانی تو تنها نیستی و تنها نخواهی ماند

                                 آپلود عکس

                               آپلود عکس

                             آپلود عکس

                            
                               آپلود عکس


                              آپلود عکس


                             
                                  آپلود عکس






ادامه مطلب
[ شنبه 19 مهر 1393 ] [ 12:48 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

پاییز 1- 93

آپلود عکس       

در بی گذشت ایام و تطاول فصول پاییزی دیگر از دور پدید آمد و به عرصه وجود پیوست؛ اگر چه که دیگر پاییز مثل گذشته باران ندارد و بی صدا تر از همیشه به دیارم آمد.اما پاییز با تمام بی کسیهایت همچو گذشته باز تورا دوست دارم.
پاییز را دوست دارم به خاطر غریب و بی صدا آمدنش ؛ رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش ؛ خش خش گوش نواز برگ هایش ؛ صدای نم نم باران های عاشقانه اش ؛ پاییز را دوست دارم به خاطر رفتنش ؛ خیس شدن زیر بارانش !!!
اگرچه تا حالا باران نیامده و چند سال است آسمان با زمین بر سر قهر است اما من آرزو می کنم که امسال این قهر و کینه جای خود را به مهر ومحبت بدهد و بارانی از آسمان رحمت حضرت دوست بر زمین جاری وساری شود.امسال من از جویبارم بی نصیب ماندم و دیگر هرگز صدا و نجوای خوش لحنش را نخواهم شنید؛ امسال پاییزم را بدون جویبار شروع کردم و این اولین چالش زندگیم بود و چه سخت و دشوار است که پاییز بی جویبار بیاید و بدون او برود؛ آرام و بی صدا؛ غریب و نا آشنا.پاییز زیبا بیا و تو شیونت را آغاز کن ؛ بیا و اندکی غم ببار؛ بیا و از آلامت برایم بگو؛ بیا و رازهای یکسالی را که از تو دور بوده ام ؛برایم برخوان .پاییز بیا و...... تو تمام دلتنگیهایت را برای من بازگو کن تا منم از غمهایم برایت بگویم ؛از بهار بی جویبارم؛ از تابستان بی جویبارم؛ از پاییزی که بی جویبارم شروع شد و تو هم اندکی برایم اشکهای بارانیت را بر زمین بیفشان.گویا سرنوشت من و پاییز سالهاست بهم گره خورده است و گره چنان کورشده که هرگز نخواهد گسست.پاییز بیا و مگذار در این تنهاییهایم ؛ تنهای تنها بمانم. بیا پاییز تا هردو برای هم زار بگرییم و آلام همدیگر را بشوییم تو با بارانت و من با اشکهایم؛ تو با کوران گرد و خاک ومن با باشیونهای بیصدایم. بیا پاییز که امسال خیلی دلتنگت شده ام؛ بیا پاییز. اگر قرار شد امسال بارانی بر زمین ببارانی مرا فراموش نکن چون ماهاست منتظر تو و بارانهایت هستم.

               باران کمی آهسته تر ، اینجا کسی در خانه نیست

              من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست                        

      شاهکارحضرت دوست در تابلوی کائنات هستی در پاییزی دیگر....                                 

                آپلود عکس


پاییز می‌آید

آری قاصدک‌ها خبر آورده‌اند...

پاییز خواهد آمد خش‌خش برگ ، عطر باران، بوی خاک...

پاییز خواهد آمد باید قشنگ‌ترین دفتر‌هایم را درآورم؛

نوشتن حس‌های تازه ، رنگ زرد ، رنگ نارنجی

احساس می‌کنم پاییز آسمان را به من نزدیک‌تر می‌کند

انگار هدیه می‌دهد یه بغل اندیشه ، یک بغل شعر ، یک بغل احساس

نم‌نم باران ، موسیقی باد...

گونه‌ی گل انداخته از سرما...

حس دلتنگی حس بی‌تابی...

حس عشقی که نمی‌دانم چیست؟!

عطش رفتن راه رویایی ، پر برگ خیس ، کوچ پاییزی...

آسمانش ابری ، پر امید ، پر از حس رسیدن به زمین ، پر از عشق...

و زمینی لبریز نیاز...

و رهایی از عطش تابستان

تار و پود پاییز

خوشه‌ی گندم ، انتظار دشت ، می‌رسد وقت درو

و اناری که نگاهش به من است از حیاط ساکت مادربزرگ

زنگ امید بهاری در راه

ردپای تو ، ردپای من ، کوچه پس کوچه ، راه مدرسه

نغمه‌ی گنجشک ، صبح پاییزی ، تب

خیس بارانم ، نفس باران غرق رویایم...

«نرگس همدانیان»




ادامه مطلب
[ یکشنبه 6 مهر 1393 ] [ 12:46 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات