من هرگز نتوانستم بافنده خوبی باشم؛ بدرود

مه رزه گیان جوابی کومنته که م دروس کرد ؛ یا خوا هه ر بژیت.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آخرین لحظات همیشه هول انگیز است....

هراس از رفتنی که برگشتنی را نباید...

من می روم از بر چشمانت تا که دیگر ...

دنیایت را تیره وتار نکنم....

من هرگز نتوانستم بافنده خوبی باشم؛

تا دروغ ها را با راستی ببافم....

احساسم را شروع اینگونه نبود که حالا ...

نه حسود و نه طمع ؛ بدور از هر  ناروا....

اما دوستت داشتم ؛بی ریا واز ته قلب  تا اوج آسمانها..

اون بالا بالاها ؛ که میگن خانه خدا آنجاست...

دوستت دارم تا بی نهایت بشریت ؛ آن زمانهای آخر...

که دیگر موعد دمیدن به نفخ صورفرا رسیده باشد...

وهرکس هراسان بسویی میدود...

ومن با خنده تورا نگاه خواهم کرد ؛ چون

 دوستت دارم...

تا آن روز که روز حساب است و حسابرسی....

در وادی محشر که همه برگی در دست دارند ...

من قلبم را بدست خواهم گرفت...

که بجای نوشتن کلمات برآن ؛خون بچکد بر عرش خداوندگار...

که در تکرار مکررات این مکتوبه نقش ببنندد...

 دوستت دارم........

آنوقت است که راستی گفتارم را ؛ در خواهی یافت.

پس تا آنروز بدرود.

نمی گویم به خدا می سپارمت ؛ چون می ترسم....

میترسم که خدایمان بخواهد...

تا روز موعود عذابت دهد...

چون همیشه بدون اندیشیدن با گفته هایت...

عذابم دادی....

پس بدرود تا درودی.....

 از جنس روز جزا..... 



                           آپلود عکس


                                                           آپلود عکس

سلام خدمت ئامانج 
دلم میخواد این دلنوشته منو روی پست جدیدت بذاری تاهمه دوستانت بخونن...
-------------------------------------
من یک گنهکارم یک گنهکارواقعی 
کسی که بابی رحمی تمام عزیزترین کسی که تواین دنیا داشت ازخودش دورکرد...
من میخواستم به یکی کمک کنم که گذشته هاشو فراموش کنه وازغم فارغ بشه..
میخواستم مثل یه خواهرکنارش باشم واونم برام شد بهترین برادردنیا ..
شد عزیزترین کسی که میتونستم باهاش دردودل کنم شوخی کنم وخاطره هاموتعریف کنم...
اونم همین حسو به من داشت یا اینجور وانمود میکرد...
ولی نمیدونم یهویی چی شد..
چی شد که به درداش اضافه کردم...
چی شد که همه چی خراب شد..
من مادر ندارم مادرم منو به برادرم سپردورفت..
ولی برادرم گفت من نمیتونم دیگه امانت داری کنم ومنو اززندگیش بیرون کرد..
خواهرشوازخونه ای که هرروز بهش سرمیزد انداخت بیرون..
من میخوام به مادردوتامون شکایت کنم...
مادر خودم ومادر اون که منو به دختری قبول کرد ولی برادرحسودم نخواست تو داشتن مادرش من سهیم باشم..
باشه قبول ...
من فقط به خواب مادرم راضیم.. وبه سلامتی برادرم

همین و......

--------------------------------------------------------------------

دوستی سوالی پرسیده ؛ جوابش بله است و این هم یک شعر کوردی حسن الخطاب این محزون سرا . به نقل قول  یکی از عزیزانم خخخخخخخخ

ئه و دولبره شاراوه كه  روبه نی  هه ل دات

آن دلبری که روی خود ازما پوشاندونقابش را بردارد

سه د  وه عد ه یی  دامو له  سه ری  وعده  هه ر نات

صد وعده دیدار بما دادو سر یک وعده اش هم نیامد

هینده له دلم  كردوه جه ور و سته م  و خه م

آنقدر در حق این دل من جور وجفا کرده

باور نه كه م ئیتر ده لی من  له م خه مه هه ل كات

باور نمیکنم که دیگه قلب من از درد این غم توان زندگی داشته باشد

ئاواره كه سیكه دله كه ی چوو بی به تالان

 آواره کسی اسست که قلبش به غارت رفته باشد

هه ر كاتی به هیوای كه سیك حه یران و كش و مات

چون همیشه به امید دیدار مخاطب خاص؛ کیش ومات است

ئه م درده به سه ر هاتی كه  پیوانی نایه

این درد داستانیست که قابل قیاس و اندازه نیست

سه د عاله مو عاشق به شیه و له نجه یی ناكات

صد جهان عاشق و شیدای غمزه ایی از اوست

یا ره ب من وئه م درده هه زار ساله ژیاوین

بار رب من و این درد هزار ساله که با هم زندگی کرده ایم

ئه م پاییزه هیجره نه بهاری سه مه ری بات

این پاییز دوری بهاری ندارد که ثمری داشته باشد

سه خته به خوا سه خته ژیان بی له بی لعلت

سخته به خدا سخت است زندگی بدون لب لعلت

ئه یزنم بده ته نیا شوی بو سوژده له بالات

اجازه ام بده تنها یک شب  برای سجده از قدوبالایت

گه ر وعده بدات له و سه ره مرگیشه وه هه ر بیت

اگر وعده دهد که در هنگام جان دادن به بالینم آید

هه ر خوشه دلیم اوف دله كه م گییوه به ئاوات

  باز دلخوش میشم خواهم گفت آه که قلبم به آرزویش میرسد   

ترجمه تحت الفظی برای مهراسای عزیز و خوبان                      

                           آپلود عکس




ادامه مطلب
[ پنجشنبه 25 تیر 1394 ] [ 12:10 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

بروووووووووو

     گفتی برو؛ من رفتم.حالا من تنهاتر شدم و تو تنهای تنها ماندی.پس منبعد نرم نرمک احوال من در تو سرایت کند.آنوقت خواهی فهمید که خیلی دیر است.تنها عذاب است و عذاب و دیگر هیچ .                          


                            صفائی بود دیشب 

                  با خیالت خلوت ما را 

                  ولی من باز پنهانی 

                  تو را هم آرزو کردم 

                       {شهریار}



                       آپلود عکس                                                                
                                                                

گیرم منبعد زندگی رویکرد دیگری داشته باشد.....
اما هرگز به من مربوط نخواهد بود...
چون عشق را به رایگان نثارت کردم؛
وآخرسر ؛شدم دردسر!!!!!
گیرم منبعد همه خوشحال وشاد باشند؛
اما میدانم ذره ایی از آن مربوط به من نخواهد بود.
چون وقتی احساسم را بی بها بر زیر پاهایت انداختم؛
له کردنش برات آسان شد؛خیلی آسان ؛پس دیگر خوشحالی ......
جز تکرار واژه شنیدنی برای من نخواهد بود....
واما تو ؛ تو هم این راه رفته من را خواهی رفت 
اما خیلی سخت چون دیگر کسی چون من
نخواهد بود که دوستت بدارد...
وافسوس و افسوس که اینگونه شد...
سرانجامم......
بی سرانجامی.....


آپلود عکس  
                                     
                                                              
                             آپلود عکس                                                 

     



ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 تیر 1394 ] [ 07:50 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

هنوز درد همان درد است

در بی گذشت ایام مدتی دور از دنیای خودمانی بودم و باز بی اراده به خانه فقیرانه ام باز گشتم ؛خانه ایی که از جنس بلور است و کسانی که در آن رفت وآمد میکنند هم بلورین و خیلی تردد وشکنده ؛حتی خودم هم ؛ این کلبه درویشی را را سالهاست ماوای تنهایی هایم قراردادم!!!اما هنوز هیچ چیز فرق نکرده ؛دلتنگیها سرجای خودشون هستن و درد را هم بقول معرف از هرطرف بازخوانی همان درد است خاطرات همیشه ردی از خود در قلب انسانها بجای میگذارند که این رد پاها آموزه های زندگیست ؛بعضی شیرین و با حلاوت و بعضی دردناک و تلخ؛ تلخه تلخ. اما هرکس مدتی را در این دنیا خودمانی یا بقول دوستان؛ دنیای مجازی زندگی کند؛ چه بخواهد و چه نخواهد این دنیا جزیی از وجود او میشوندومخاطبین یا بهتربگویم دوستان خواسته و ناخواسته برایت یک خانواده واحد را به ارمغان می آورد. پس باز برگشتم تا به خانواده ام بپیوندم ؛خانواده ایی که هرکدام از اعضای آن جزیی از وجودم شده اند و در این مدت همیشه به کاخهای پرشکوهشان بارها سر زده ام و با خواندن نوشته هایشان آرامش یافتم . در این مدت چه روزها که دلم میخاست تا ابد تمام نشود و چه روزها که هر ثانیه اش یکسال زمان را با خود توام کرد؛چه افکاری که بهم آرامش میداد و چه فکرهایی که روحم را اندک اندک فرسود؛ چه وقتها که بی اختیار با یاد عزیزانی را خندیدم و چه وقتهایی که بی اراده اشک از چشمانم جاری شد. چه عزیزانی که در این مدت باعث گرمی قلبم شدند و چه دوستانی که شاید بنوعی قلبم را ........وقتی تصمیم به رفتن گرفتم چه چیزها که فکرش را هم نمی کردم و رخ داد و چه چیزهایی که فکرم مالامال از آن بود و نشد!!!! ایحال یکبار دیگر در پی رفتنی باز آمدم و در اولین قدم آرزو میکنم روزهای رودررو برای بشریت همه از جنس بلور خدا باشد از جنس بلوری که هیچگاه نه می شکند و نه شکسته میشود.

 

پاسبان حریم دل شده ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی زعنایت که  کند بیدارش


آپلود عکس

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

تو کافر دل نمی بندی نقاب زولف و می ترسم

که محــــرابم بگرداند خم آن دلستان ابـــــــرو

اگر چه مرغ زیرک بود حـــــــافظ در هوا داری

به تیرغمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

آپلود عکس

بی‌گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم
مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم

با شکستم دشمنان را شادمان کردم، ولی
کاش، نفعی هم برای دوستانم داشتم

مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است
شرم‌ها از شوق‌های ناگهانم داشتم

مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم
رنگ‌هایی را که در رنگین کمانم داشتم

گرچه می‌دانستم آخر خود مرا خواهی فروخت
انتظار دیگری از باغبانم داشتم
فاضل نظری




ادامه مطلب
[ چهارشنبه 13 خرداد 1394 ] [ 12:37 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

کلام آخر

انسان در رهگذرزندگی در مواقعی به اجبار باید تابع شرایطی قرار گیرد که سرنوشت برایش رقم زده وچه سخت است غریبانه با غریبان غریبی کردن و این جمله شاید بی معنی ترین جمله از ترکیب واژگان باشد اما من آنرا تجربه کردم؛همچنانکه سالهاست در عالم برزخ؛ بودن ونبودن در خلاء ی مابین زمین و آسمان قرار داشته ام!!! گلی را در باغچه فقیرانه قلبم پرورش داده و یواش یواش بزرگ شد ومن سالیان متمادی شاهد این بزگ شدن بوده و اکنون سایه اش را برسرم گسترانده که دیگر توان نگریستن به ورای اورا نداشته باشم. کلام آخر را با تشکر از دوستی ارجمند و باکرامت؛ انسانی وارسته ؛گندم خوبان ؛ با شعر بسیار زیبای استاد فاضل نظری به پایان میبرم.

 

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس ... هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در ای سینه "خداوند" نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!


با تشکر از دوستان بی نهایت عزیزم که برای همیشه در قلبم زندگی خواهند کرد.


استاد کیان ربانی(شاعر نامحسوس)؛ میهنم ایران زمین؛ پرنسس تنها؛ ژیلع موی کوردستان؛
خواهرانه مریم بانو؛جیژوانی زریبار؛رازگل سرخ؛خوشنویسی با خودکار؛ ئاسوی روژ؛
خدایا دوستت دارم؛ هورامان برچم ******؛ پا برهنه در معبد گم شده؛ کرمانشاه گهواره تاریخ وتمدن؛ دیار آشنا؛ رهگذر غمناک (بهترین برادر دنیا) هنوز هستم جناب محمود آسیایی عزیز

دوستانی که وبلاگ نداشته و در این مدت با کامنت هایشان با بنده مهر ورزی کردند ؛ زهرا از خطه سبز شمال؛ زهرای عزیز از کرمانشان کهن و باستانی؛ فرشته عزیز باسامانش؛ سایه و دیگر دوستان و بخصوص        
 بعضیا
                                         
اگر چه گامهایم را به سوی راهی بی بازگشت بر داشته ام اما در این راه همیشه یادت را با خود به هر سو خواهم برد و هیچوقت برای لحظه ایی در نظرم محو نخواهی شد و همیشه در وارای پرده این پنجره با  شیشه های غم گرفته اش تو را خواهم دیدکه........ که تنها  تو تا بی نهایت زمانی که آخرین لحظات زندگی را سپری می کنم  همیشه خواهی بود.
 این است حال این روز های من که ........................
                                                       آپلود عکس

با تشکرازدوست ؛ شاعره محترم و بسیار عزیز؛ دوست شیرین سخنی که قلبی مالامال از خوبیها و مهر ورزیها را در سینه دارد که از حضرت دوست بهترینها را برایش خواستارم. 

آواره شدی خانه ی قلبم شده جایت

انداخته ام چشم سیه زیردوپایت

نقش رخ توحک شده برلوح خیالم

ای جان و دل و چشم و سر و تن به فدایت

یک عمرنشستم که قدم رنجه نمایی

حالاچه کنم باهمه ی ناز و ادایت

 خواندند دو مرغ قفس از عشق برایم

اما نرسد چهچه بلبل به صدایت

 شدقبله گه م عطرتن ویادحضورت

خاک قدمت مهرم و تسبیح دعایت

باآنکه شکستی توبلورانه دلم را

بی پرده بگویم به سرم هست هوایت 

(مریم بانو)

آپلود عکس


برچسب ها: خداحافظ،
ادامه مطلب
[ جمعه 21 فروردین 1394 ] [ 12:00 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

بیاد حلبچه شهید؛ هیروشیمای کوردستان در اسفند1393

اگر چه در آستانه سال نو نباید از غمها و دردها نوشت اما درد حلبچه داستانییست که آزارهایش ثبت تاریخ شد و نمی توان در این ایام که برابر است با بیست و هفتمین سالگردش به راحتی  از آن چشم پوشید . چون پاره ایی از وجود جهان هستی بود که ناجوانمردانه نیست ونابود گردید.

بمباران شیمایی حلبجه(به کوردی : کیمیا بارانی حه له بچه) در 25 اسفند 1366 توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت .این بمباران بخشی از عملیات گسترده به نام عملیات انفال  بود که بر ضد ساکنان مناطق کرد نشین عراق انجام گرفت. در پی عملیات والفجر 10 توسط ایران و تصرف بخش هایی از کوردستان عراق با کمک پیشمرگان کورد عراقی در اواخر سال 1366 صدام حسین را به آن وا داشت تا به پسر عمویش حسن المجید معروف به علی شیمیایی دستور بمباران شیمایی این مناطق را بدهد. در پی این حمله ناجوانمردانه یک نسل کشی بوقوع پیوست که بالغ بر 5000 پنج هزار نفر از مردم حلبچه که غیر نظامی بودند شهید گردند که این واقعه ناگوار ثبت تاریخ شد و حلبجه اسمی جدید یافت حلبجه شهید. این بمباران شیمیایی که به قتل عام حلبچه انجامید به جمعه خونین نیز شناخته میشود؛ یک نسل کشی مردم کورد بود که در 16 مارس 1988 به وسیله بمباران شیمیایی توسط نیروهای دولتی عراقی ئر شهر حلبچه کوردستان عراق در طی روزهای پایانی جنگ ایران وعراق روی داد.(ویکی پدیا)

 (عملیات انفال= در این عملیات که از سال 1988 تا1989 صورت گرفت بیش از 80000 کورد بارزانی و چند ده هزار کورد گرمیان و حلبچه در مجموع 182000 نفر از مردم کورد بدستور مستقیم صدام حسین تکریتی زنده بگور شدن و پیر و جوان ؛ زن و مرد؛ همه و همه را در چاله هایی آماده زنده بگورو بمباران شیمیایی شدند!!!؟؟؟)

انفال : زنده به گور کردن

هر سال در این ایام خود بخود یک احساس غریب وآشنا مرا به سوی حلبچه شهید می کشاند ؛ یک حس انسان دوستی یا عمق فاجعه وصف ناکردنی ؛نمی دانم اما همواره در این ایام نسل کشی ملتی بدور از تمام حواشی نژاد پرستانه مرا بسوی خود میخواند تا همدردی کنم با آزارهای یک شهر ؛یک ملت؛ جمعی از از انسانهای بی گناه که معلوم نشد به کدامین گناه کشته شدند؛ با حلبچه شهید . بمباران شیمایی و بمب باران با بمب های ناپال و بعد آن انفال؛ زنده زنده مردم را زیر خاک کردن همه و همه حرف از بی رحمی دژخیمی میزند که جان انسانها برایش هیچ ارزشی نداشت و دست به  قصی ترین جنایت قرن زد و بعد از بمباران ونسل کشی هیرو شیما و ناکازاکی ژاپن دوباره این درام غم انگیز تکرار شد هرچند امسال دولت نامبارک عراق و شام منصوب به داعش این قتل عام و انفال را تکرار کرد و دوباره این ملت بی پناه مورد تعرض دژخمی که داعیه اسلام و خلافت اسلامی دارد ؛قرار گرفت و قصی ترین جنایات که تا کنون نمونه نداشته را مرتکب شد از سر بریدنها گرفته تا زنده به آتش کشیدن انسانها ؛ عمق این جنایات چنان هول ناک است که حتی فکر کردن به آن هر انسانی را تحت تاثیر قرار می دهد. آری در بیست وهفت سال قبل یک سلطه گر و قدرت طلب دست به بزرگترین کشتار فرن زد و یک شهر را شهید کرد که این شهر نام گرفت (حلبجه شهید) که عکسهای بجای مانده چنان تکان دهنده است که نمی توان خیلی از این عکسها را بمعرض دید همگان قرار داد و اکنون دوبار دژخیمی دیگر مرتکب جنایتی وافرتر از صدام  شد و با جمع کردن جانیان و قاتلان در اقصا نقاط جهان سعی کرد تا با نام اسلام و ایجاد رعب و وحشت در این نقطه از جغرافیای جهان برای خود حکومتی بنا نماید ؛غافل از اینکه این ملت مدت زمانی به طول تاریخ در برابر نابخردان و یاغیان ایستادگی کرده و بهای این ایستادگی را با خون خود جواب گفتند و قدرت این خون ؛ داعشیان را در کوبانی متوجه شیرمردان وشیر زنان این مرز و بوم کرد تا بدانند که هر آدم یا گروه قصی القلبی با کشتار و رعب و وحشت نخواهند توانست یک متر از خاک این مرز وبوم را برای همیشه برای خود نگه دارند. در آستانه سال نو امیدوارم حضرت رحمان به امدادهای خود برای این مردم بی گناه بیفزاید و مردم کوردستان با نقره داغ کردن ناشیخ هایی که خواب خلافت را دیده بودند بار دیگر برگهای تازه ایی به ورقهای کتاب تاریخ جهان انسانیت بیفزایند؛ شیر زنان در این نگارش جدید تاریخ جایگاهی والا به خود اختصاص دادند تا به تمام جهان نشان دهند که مرد و زن با هم هیچ فرقی ندارند و شیرزنی که حقوق خواند ه و تک تیرانداز است تاکنون بالغ بر 160 نفر از  این نابخردان داعشی  را با تیرهای قناسه بی خطایش برای همیشه ساکت واز زندگی کردن ساقط گرداند.

ایحال امیدوارم سال نو سالی بدور از کشت وکشتارها ؛بدور از عدوات و بی رحمی انسان بر انسان باشد. امیدوارم در آستانه سال جدید تمام بشریت به آرامش و راحتی برسند. امیدوارم که همه دوستان مرا ببخشایند که اگر در طول سال گذشته با نوشتن کامنتی ندانسته باعث نگرانی شان شده ام. امیدوارم تمام عزیزان شاد و سالی پر از خوبیها در پیش رو داشته باشند؛ امیدوارم که تمام دوستان و کل بشریت به آرزوهایشان برسند. امیدوارم که هرکس با گلی خوش بو و خوش رنگ سال جدید را آغاز نماید تا تمام ایام سالش پر از عطر گلها و خوشیوبیها باشد. گل این هدیه لطیف حضرت دوست برای بشریت.......گل این مظهر زیبایی و پر از عطر محبتها........گل مظهر عزیزترینها....... و همه روز و شبهایتان پر ازگل و عمرتان چون کوه متداوم و با صلابت بادا.

من اگر در این جهان اهل وفا یا بی وفا بودم گذشت

مدتی مهمان این محنت سرا بودم گذشت

زاغ بودم در چمن یا بلبل افسرده حال

در گلستان جهان گل یا گیاه بودم گذشت


                                نمادی ماندگار بر ویرانه های حلبچه شهید

                          آپلود عکس

                           مادرم  مرا بر دستانت بلند کن تا خدا بهتر مرا ببیند

                                           ر             

            دگر آغوش پدربرایم چون گذشته امنیت نداشت که سنگ بر سنگ کوبید

                          

                    آپلود عکس

آپلود عکس


 نفس زنده دلم قطع کنید ببریدش؛ببریدش؛ ببرید که کس را یارای دیدنم دیگر نیست

آپلود عکس


وای جنگل را بیابان می کنند؛ آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

                                                    آپلود عکس

                                   به کدامین گناه کشته شدند

                                                 آپلود عکس  

                                                          صحبت از پژمردن یک برگ نیست

                                                     آپلود عکس

                                            

                                      آسمان ای آسمان مشکن دگر بال و پرم


                                                   


                                                     بال و پر دیگر چرا ویران که کردی پیکرم


                                      



برچسب ها: حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه حلبجه،
ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 اسفند 1393 ] [ 01:21 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

درد عشقی کشیده ام که مپرس

 

چندین وقت است که دم فرو بسته ام و راضی به رضای حضرت دوست. یادمه یک جمله از باب تعریف عشق شنیدم که معشوقی گفت : عشق ازبرق نگاهی از سماء صوتی؛ از دیدن صورتی که بر کاغذ نقش بسته وبرتر از همه از رویت صورتی در عالم خواب ورویا بوجود میاید و آن زمانیست که انسان احساس میکند که خودش به راحتی صدای طپش های قلبش را که فزونی یافته؛ میشنود واحساس می کند که قلبش دارد از جایش کنده میشود و میخواهد از راه حلق و دهان به بیرون جهد و عشق حسی نیست که به مانند دگر احساسات بشری ساده پیدا شود و بعد ازبرآورد شدن آرزواین احساس از بین برود بلکه احساسیست که  یک جایگاه ویژه برای خود دست وپا میکند و روزی هزار بار عاشقش را میکشد و همچو دم عیسی اورا دوباره بار زنده میگرداند . معشوق این سخن بگفت و از عاشق پرسید با این وصف من در چه جایگاهی در نزد و خاطر تو قرار دارم که عاشق جواب بداد؛ این حس تو در من آنچنان است که احساس میکنم که تورا با توجه به حجم ظاهری کالبد و وسعت روح بی پایانت در داخل قلب کم حجم و خونینم به اسارت خود در آورده ام وهرلحظه قلبم پر وپرتر از تو میشود بحدی که احساس میکنم که قلبم دارد میترکد و گویا دیگر من مالکیتی بر جسم وروح خود ندارم چون آنچه در درونم میگذرد همه تو هستی تو. معشوق راست میگفت اما به راحتی هر روز تغییر میکرد روزی دوست داشت و روز دیگر نه؛یک روز نوازش میکرد وروز دیگر با حرفهایش معشوق را چوب حد میزد؛ یک روز به اوامید میداد و یک روز امید زیستن را از او میگرفت؛یک روز........!!! اما عاشق همان بود که از روز نخست گفت ؛مملو و انباشته از جسم وروحی که دیگر جزیی از وجودش شده بود و نمیتوانست برای آنی این احساس را متحول گرداند و انقدر این بارغیر قابل وصف را با خود حمل کرد که دیگر توان از یاد بردن و فراموش کردن از او سلب شده بود و دلخوش به این حس بود که عشقش را در قلب محبوس کرده و این جز خیال واهی نبود چون هرگز نتوانسته بود اورا برای آنی در قلبش زندانی کند و این جز توهمی نبود که عاشق همیشه با خود داشت!!!! و  تنها راهی که برای تهی شدن از دلدار برایش باقی مانده بود مرگ بود و مرگ؛ چون اینگونه میتوانست او را برای همیشه سهم خود گرداند و با این خاطر و یاد برای ابد زیر خروارها خاک برای همیشه با آرامش بیاساید. آری تنها راه جاودان کردن معشوقش را در خواب ابدی برای خود معنا بخشید. پس مرگ خیلی وقتا با حلاوت تر از زنده بودن است چون اینگونه دیگر هیچ کس نمیتواند تورا بیازارد.

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش

می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی

لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش

رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده‌ام که مپرس

آپلود عکس


                                 آپلود عکس

                                     آپلود عکس

بعداً نوشت:
صداقت پیشه همیشه صادق اینم از آن نوشته ها ی  سوز دار

پرنسس ؛ این حال و احوال خیلیا در اینروزا


در ادامه مطلب شعر زیبا با خط استاد فرشاد عزیز هنرمند دیارم سنندج دیدن دارد

ادامه مطلب

ادامه مطلب
[ یکشنبه 26 بهمن 1393 ] [ 11:15 ب.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

نامـــو ( بیگانه )

 انسان موجود بس عجیبی است که با واژه ای دروغ میتواند از خود بت بسازد وبا گفتن واژه ایی راست از احساسش تبدیل به دیوشود!!!

          آپلود عکس

ده لیم ئه م  شاره  جی  بیلم  سه فه ر  که م

بروم و خوم له دنیا ده ر به ده ر که م

به هاواری دل و بارانی  دیده م

له ده ردی خوم  هه موو عاله م خه به ر که م

له ده ستی یاری دلره ق شه رته  ئیتر

بروم ته رکی کچی  ئومولبه شه ر  که م

ره فیقانم  گه لی  په یمان  شکینن

بلا  راکه م  له  دیتنیان  حه زه ر  که م

هه لوی  شاخم  که وی  دیلی  قه فه ز  نیم

بروم و  روو  له  کیوان  و که مه ر  که م

گولی  نا پشـــکوی له م  شوره کاته

له  وه رزی  وشک  وقاقر   چون  سه مه ر  که م

جه فا  ته نگی  وه ها لی  هه لچنیوم

ده بی  هه ر  بو  وه فا  شین  وچه مه ر  که م

هه موو نامون  ومن  تاک وغه ریبم

نه ماوه ئاشنا  بو  کوی  نه زه ر  که م

شه واره م  بی  نه بینم  روژی  روونا ک

ئه گه ر  به م  شاره دا  ئیتر  گوزه ر  که م

ولاتی  مه رگه  ئیره  گوری  عه شقه

بروم چاکه و له خوم  ده فعی  خه ته ر که م

 

(جه لال مه له کشا)

 برگردان شعر به فارسی در ادامه مطلب


ادامه مطلب

ادامه مطلب
[ دوشنبه 13 بهمن 1393 ] [ 11:58 ب.ظ ] [ ئــــامـــانج ]

یاد وخاطری برای ابد تا روز الست

زمستانی دیگر فرا رسید و چند روز ازآن سپری گردید که دیگر مثل گذشته ها در اقلیمی که من زندگی می کنم به مثال چند سال گذشته خبری از بارش برف نیست و گویا شرایط جوی هم مثل آدمای این عصر وزمان متحول شده است. روند افکار انسان برای خودش قابل ترسیم است اما سرنوشت وتقدیر فراسوی فکرت اوست که هرآزگاهی ما انسانها دستخوش شرایط خاصی از زندگی میشویم در یکی از اولین پستهایم در سال 91 عکسی را با مطلبی از حال وهوای آن لحظه زندگیم رانگارش کردم که امشب هم  همان حال و هوا با تفاوتی خاص وجودم را تسخیر خود ساخته ؛ درآن زمان قصد آمدنی بود و اکنون قصد حرکتی مخالف.  شاید پربهاترین یادگار زندگیم تصویر او باشد که برای همیشه توان دستهایم باشد واو را همانگونه که بوده نظاره گر باشم هر روز من بیشتر موهایم را سفید ببینم و ناتوانتر از روز قبل شوم اما او بدون تغییر در تصویرش توان زندگیم باشد وبا او زندگی کنم.

آپلود عکس

ئه و دولبره شاراوه كه  روبه نی  هه ل دات

سه د  وه عد ه یی  دامو له  سه ری  وعده  هه ر نات

هینده له دلم  كردوه جه ور و سته م  و خه م

باور نه كه م ئیتر ده لی من  له م خه مه هه ل كات

ئاواره كه سیكه دله كه ی چوو بی به تالان

هه ر كاتی به هیوای كه سیك حه یران و كش و مات

ئه م درده به سه ر هاتی كه  پیوانی نایه

سه د عاله مو عاشق به شیه و له نجه یی ناكات

یا ره ب من وئه م درده هه زار ساله ژیاوین

ئه م پاییزه هیجره نه بهاری سه مه ری بات

سه خته به خوا سه خته ژیان بی له بی لعلت

ئه یزنم بده ته نیا شوی بو سوژده له بالات

گه ر وعده بدات له و سه ره مرگیشه وه هه ر بیت

هه ر خوشه دلیم اوف دله كه م گییوه به ئاوات

-------------------

آن دلبری که روی خود ازما پوشاندورویی به ما نمی نماید

صد وعده دیدار بما دادو سر یک وعده اش هم نیامد

آنقدر در حق این دل من جور وجفا کرده

باور نمیکنم که دیگه قلب من توان زندگی داشته باشد

عزیزم آواره کسی اسست که قلبش به غارت رفته باشد

چون همیشه به امید دیدار عشقش ؛ کیش ومات است

این درد داستانیست که پیمودن راه آن محال است

صد جهان عاشق و شیدای غمزه ایی از اوست

بار خدایا من و این درد هزار ساله که با هم زندگی کرده ایم

این پاییز دوری بهاری ندارد که ثمری داشته باشد

اگر وعده دهد که دروقت جان دادن به بالینم بیاید

باز دلخوش میشم خواهم گفت اوف که قلبم به آرزویش میرسد




ادامه مطلب
[ شنبه 13 دی 1393 ] [ 01:21 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات