خدایا اوناییكه دوستشون داریم
برامون حفظ كن
[ پنجشنبه 31 مرداد 1398 ] [ 10:13 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
سلام ، سلامی چه بوی خوش مهربونی ،وفا ، صداقت ،دلسوزی،عشق و محبت و....
دلم برای همه این كلمات تنگ شده ، دیگه نیست ،اگه باشه هم كمرنگ كمرنگ شدن.
نمی دونم چرا دارم می نویسم و می خوام از كجا شروع كنم. فقط می دونم دنیا خیلی كوچیكه خیلی كوچیك ،طوری كه دورویی و نامردی خیلی ها رو تو یه چشم بهم زدن میشه دید.
امیرعلی: گل پسرم، مرد مامان
الان كه دارم اینو می نویسم. روز پنج شنبه است روزی كه تو كلاس چرتكه داشتی امروز برای اولین بار شكل چرتكه رو از یك تا پنجاه رو كاغذ كشیدی و برای معلمت بردی.
دیروز و پریروز بخاطر اینكه براتون یه سقفی ،یه سرپناهی محكمتر از اینكه توش هستین بسازیم. با بابات بحثم شد تا دیشب همش تو فكر بودم چرا بحث كردم اونكه داره همه زحمتشو می كشه چرا من یهو اینجوری می كنم. من كه می دونم اون از جونش برای من و بچه هام می ذاره.
نمی دونم شاید دلم گرفته از آدمایی كه دور وبرم هستن
از اونایی كه براشون همه كار می كنی و اصلا به روی خودشون نمیارن.تازه پشت سرت هرچی هم بخوان می گن.
از اونایی كه جواب صداقتت رو با دو رویی و دروغگویی می دن.
نمی دونم تا بحال تو وبلاگت گفتم از دروغگویی بدم میاد متنفرم از ادم دروغگو.
هیچ چیزی به اندازه دروغ منو بهم نمی ریزه.
دیشب كه دیدم اونایی كه آدم های نزدیك تو زندگیمون ،اینقدر با گوشه و كنایه و حرف های ركیك باباتو اذیت كردن ، طوری كه دیشب ما بین حرف زدنش بغضش رو قورت می داد كه من متوجه نشم. ( دیدم و متوجه شدم). اونایی كه با حرفاشون قلب ادم رو میشكونن از اونا متنفرشدم.
چرا مگه مال دنیا ارزشش چقد هست كه بخاطرش دل بلرزونی.
حالا كه اونا اینجوری رفتار می كنن من به خودم قول دادم كه دیگه هیچی نخوام.
دیشب بهش گفتم نمی خوام نه مال دنیا رو نه حرف هایی كه باعث بشه شب رو تا صبح نخوابی ، دیشب عذاب كشیدنش رو دیدم .
خودم رو نمی بخشم اگه بخوام برای یكبار دیگه اونو تو فشار بزارم.
خود رو نمی بخشم اگه بخوام مثل اونا باهاش رفتار كنم.
خدایا كمكم كن
خدایا ببخشم
خدایا خدایا خدایا
[ پنجشنبه 31 مرداد 1398 ] [ 09:51 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
پسته جان اومدم به وبلاگت سر بزنم نوشته نمیشه وارد بشی
آخه چرا؟
كجایی مگه
اگه اومدی اینورا یه سر بزن دلم برات تنگ شده...
هرجا كه هستی در پناه حق
[ دوشنبه 28 مرداد 1398 ] [ 09:48 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
نام : النا خانم
متولد: 1397/6/12
فداش بشم من ، می گن دخترا خودشون برای بابا و مامان لوس می كنن، من الان بهش رسیدم.....
دخترم خیلی دوست داشتنیه
خیلی آقا امیرعلی رو دوست داره ، ولی متاسفانه به خودم خیلی وابسته شده ،نمی ذاره به كارام برسم. می گه من بیام بغلت تو برو غذا درست كن آخه مگه میشه با یه دست غذا درست كرد، جارو زد، ...................نمیشه بابا نمیشه
ولی خدا رو شكر آقا امیرعلی خیلی به دادم رسیده، می بره سرگرمش می كنه منم به كارام می رسم.
هنوز تعادل برا راه رفتن نداره ، ولی خوب وقتی آقاامیرعلی رو می برم كلاس اسكیت باید دست النا خانم رو بگیرم و راهش ببرم و گرنه ............................ فرار
[ دوشنبه 28 مرداد 1398 ] [ 09:42 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
من الان بجز امیرعلی پسر گلم ،مرد كوچیك مامان
یه دختر دارم كه خیلی ناز و شیطون وبامزه است
عاشق بچه هام هستم
خیلی خیلی دوستشون دارم
اسم دختر گلم ، عزیز مامان : النا خانم هستش
[ دوشنبه 28 مرداد 1398 ] [ 09:40 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
سلام سلام سلام
من اومدم
سلام گرم گرم گرم خدمت همه دوستان و بزرگواران
خوب و خوش و سرحال باشید
[ دوشنبه 28 مرداد 1398 ] [ 09:36 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]