پر مفهوم......

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭﺱ، ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ بازیگوشى ﺑﻪ ﻧﺎﻡ
ﺟﻌﻔر درس میخواند. ﺭﻭﺯﯼ
معلمش كه از شیطنت های او به تنگ آمده بود با او دعوای سختی كرد و به او گفت كه در آینده هیچ چیز نمیشود. جعفر آنقدر در مقابل هم كلاسیهایش خجل شد كه مدرسه خود را عوض كرد و تا سالها كسى از او خبر نداشت.
بیست ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﺑﻌﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ
ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻥ، ﺩﮐﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﺭﻋﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻭﯼﺗﺸﮑﺮﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻠﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﺮﻑ
ﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﻥ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ
ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﻮﺩ. ﮐﻢ ﮐﻢ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ
ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﮐﺘﺮ
ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺖ !ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺟﻌﻔﺮ
ﻧﻈﺎﻓﺘﭽﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺷﺎﺧﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﻨﺘﺮﻝ
ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼﺁﻥ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ!!

چیه؟ﻧﮑﻨﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺟﻌﻔﺮ ﺩﻛﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﻭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ،   ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ حرفا


[ سه شنبه 30 دی 1393 ] [ 03:20 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

حکمت خداوندی...........

حتما بخونید خیلی قشنگه
.
خداوند ازعزرائیل پرسید: تابحال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد:یک بار خندیدم، یک بارگریه کردم ویک بار ترسیدم خنده ام زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم، اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم راطوری بدوز که یک سال دوام بیاورد.

ادامه مطلب
[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 07:14 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

نامردی....

پسررفت پیش پزشک وگفت این اسم دخترو ک خالکوبی کردمو پاک کن وبه جاش این اسموبنویس! گفت عشقت بوده که درد خالکوبی روتحمل کردی؟ گفت بله! پرسیدچراپاکش کنم دیگه؟ گفت دیروز ازدواج کردازپشت پنجره دخترخونه گوش دادم که فهمیدم اسمش راعوضی بهم گفته الآن اسم واقعیشوبنویس...


[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 04:27 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

گذر عمر.......

روزی از کوچه پس کوچه های شهر میگذشتم. چشمم به مردی با لباس و کفش های گرانقیمت افتاد. که به دیواری خیره شده بود ومیگریست. نزدیکش شدم وبه نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم نوشته شده بود. این هم میگذرد.!علت را پرسیدم، گفت این دست خط من است.!چند سال پیش در این نقطه  هیزم میفروختم، حال صاحب چندین کارخانه ام. پرسیدم بعد از چند سال چرا برگشتی؟گفت. آمدم تا باز بنویسم  این هم میگذرد...!!!


[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 03:00 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

احسا سات یک کودک..

حتماااااا بخوووووووونییییییید
داستان... عصبانیت و عشق
حتما بخونید

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد.

مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود.

در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد.



ادامه مطلب
[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 02:04 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

به همین آسانی.......

اگه خیانت نکردم...فکر نکن نمیتونستم...اتفاقا خیلی ها دورو برم بودن...اگه خوب بودم...فکر نکن خوبی از خودت بود...خوبی تو ذاتم بود...اگه بردمت بالا...فکر نکن چیزی بودی...میخواستم هم قد خودم شی...اگه تک پر بودم...فکر نکن پریدن بلد نبودم...فقط میخواستم با توبپرم...اگه دلمو فقط به تو دادم...فکر نکن تو عالی بودی...دلم راضی نمیشد...اگه واسه دیدنت لحظه شماری میکردم...فکر نکن خیلی شاخ بودی...به دلم که تنگ بود احترام میزاشتم...اگه...اگه...اگه...اگه...خلاصه اگه حالا دارم فراموشت میکنم...فکر نکن واسم آسونه...خودت راه موندن رو سخت کردی که مجبور شدم به آسونے برم..............


[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 11:23 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

مهم ترین خبر

لطفاً این پیام را منتشر کنید:
شیطان به رسول خدا گفت: طاقت دیدن و تحمل 6 خصلت آدم را ندارم. 
1وفتی به هم میرسند سلام میکنند. 

ادامه مطلب
[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 08:30 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

زندگی توپ

یه همکارداشتم سر برج که حقوق میگرفت تا 15روز ماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذای بیرون رو میخورد
و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد !
موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم و گفتم : تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی ؟
با تعجب گفت : کدوم وضع !


ادامه مطلب
برچسب ها: روش زندگی،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 06:22 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

خنده دار

ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻮﺭﯼ هستی ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ؟
.
.
.
.
.
.
ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻩ ﺳﮕﻢ ! ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ ﺍﺯ
ﺣﻤﻮﻡ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻢ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ !!!!خیلی باباش منطقی بود لامصب...!!!(hahaha)(hahaha)


[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 04:04 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

خنده دار

ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻮﺭﯼ هستی ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ؟
.
.
.
.
.
.
ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻩ ﺳﮕﻢ ! ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ ﺍﺯ
ﺣﻤﻮﻡ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻢ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ !!!!خیلی باباش منطقی بود.!!!(hahaha)(hahaha)


برچسب ها: خنده دار،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 04:04 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

داستان عجیب

پسری دختر زیبایی را دید,شیفته اش شد چند قدمی باهم راه رفتن,که یه بنز گرون قیمت جلوشون ترمز زد,دختر گفت:خیلی خوش گذشت ولی من نمیتونم همش پیاده بیام,از پسر جدا شد و رفت سوار ماشین شد,راننده بهش گفت:خانم بی زحمت از ماشین پیاده شید من راننده این اقام....


برچسب ها: داستان عجیب،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 03:57 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

اختلاف روح وجسم

خَـستــــه کُننـــده میشــــه بَـرات هَمــــه چــــیز ,

وقتـــی روُحِــــت بـا جِـسـمِــت " اِختِـــلاف سِنــــی " داشـــــته بـاشـــه !!!!


برچسب ها: خنده دار،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 03:50 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات