منم آن شیخ سیه روز....
 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر 
لای موهای تو گم کرده خداوندش را 
[ پنجشنبه 8 تیر 1396 ]  [ 04:22 ب.ظ ]  [ پوریا صادقی ]

پسر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم !
دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟
پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟
دختر : وااااای . . . از دست تو !
پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟
دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم !
پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟
دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟
پسر : دلم ! آها یه کم می پیچه ! ازدیشب تاحالا !
دختر : واقعا که !
پسر : خب چیه ؟ نمیگم مریضم اصلا ، خوبه ؟
دختر : لوووس !
پسر: ای بابا ، ضعیفه ! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها !



