عاشقانه.....

شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد



برچسب ها: عاشق ترین ها، ابیات عاشقانه، شعر عاشقانه،
[ چهارشنبه 13 اسفند 1393 ] [ 03:55 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

شعر عاشقانه

مثل یه گنجیشک کوچیک آروم بخواب مهربونم
چشماتو رو هم بذار من اینجا بیدار می مونم
کابوس رو زندون می کنم خواب بد رو می سوزونم
حافظ خواب تو می شیم منو خدای خوب دل
چشم هاتو فردا می بینم خوب بخوابی شبت به خیر


برچسب ها: شعر عاشقانه، عاشق ترین ها،
[ جمعه 21 شهریور 1393 ] [ 08:45 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

شعر عاشقانه


ﻣﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ ﺷﻮﻡ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺧﺎﻧﻪ
ﻗﺪﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﺑﯿﺎﭘﯿﺸﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﮐﻪ ﻏﺼﻪ ﺑﺮ ﺩﻝ ﯾﺎﺭﺕ ﻧﻤﺎﻧﻪ


برچسب ها: شعر عاشقانه، عاشق ترین ها،
[ پنجشنبه 20 شهریور 1393 ] [ 11:37 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

منتظر عاشق

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود،


صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست


احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می


داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک


سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را؟


یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را

ادامه مطلب
برچسب ها: داستان عاشقانه، حکایت عاشقانه، عاشق ترین ها،
[ چهارشنبه 19 شهریور 1393 ] [ 11:23 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات