درباره وبلاگ مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
عشق
زندگی بدون عشق هیچ معنایی ندارد
پنجشنبه 21 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی ! خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام … تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت : دوستت دارمــ خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا ! . . . انگار در دلم حرفی دیگر باقی نمانده تا برایت بگویم تنها یک جمله! هنوزم دوستت دارم . . . امروز یه کار ضرورى دارم و اون دوست داشتن توئه … دیروز هم همینطور بود فردا هم همینطوره ! . . . بگو دوستت دارم … شهیدم کن … مالیات ندارد این گلوله ای که از دهانه لبهایِ تو شلیک می شود ! . . . هی تو کمی نزدیکتر بیا ، اما چیزی نگو بگذار فقط ، بگذار چشمهایمان این همه دوست داشتن ها را زیرنویس کنـــد بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : اس ام اس عاشقانه، sms، smsعاشقانه، عاشقانه، اس عاشقانه، اس، اس ام اس، لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
اینروزا دلتنگه منی تعجبی نداره كه همش دلت منو بخواد چقدر دلم میخواست كه این حس به سراغ تو بیاد پشیمون اومدی پیشم چقدر خوب بهم میگی عوض میشم چقدر خوب چقدر بی ربطه این حرفای خوبت عوض شد جای ما باهم چقدر خوب این روزا بر عكس تو خوب خوب حال من حر فات نمیتونه منو تكون بده كلید خوشبختی تو دستای منه كسی نمیتونه جاشو نشون بده تو بایدم منو بخوای بایدم از خدات باشه كی بهتر از من میتونه خالق قصه هات باشه ..................... نوع مطلب : عشق، برچسب ها : تعجبی نداره، عشق، شعر عاشقانه، جملات عاشقانه، حرف های عاشقانه، عاشق یک طرفه، دنیا عشق، لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود... ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم. ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت، بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود. چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم. امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری... چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را... باور کن... که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را... و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد... نوع مطلب : عشق و تنهایی....!، برچسب ها : داستان عشق، عکس عاشقانه، شعر عاشقانه، متن عاشقانه، داستان عاشقانه، متن عاشقانه غمگین، متن کوتاه عاشقانه، شع، شعر غمگین، لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
تاحالاشده به آخر خط برسی ؟! ...آخر خط که نه ...آخر خط تو ...چون این جاده حالا ...حالا ها ادامه داره ، جاده عشق رو میگم ...ولی تو دیگه نمی تونی جلو بری ...آخه این راه رو نمیشه یکنفری رفت ... تو مدتهاست که میدونی تنهایی ولی از راه رفتن نایستادی ... مدتهاست داری فریاد میزنی :"دوستت دارم "...به امید اینکه همسفرت رو برگردونی ...ولی یه وقتی به یه جایی میرسی که می بینی دیگه فرقی نمیکنه تو چقدر عاشق باشی ، یا تو چقدر دوست داشته باشی... اون دیگه نیست ... یه وقت هست که می بینی رفتن دیگه فایده نداره ، فریاد عشقت به جایی نمیرسه ...عشقت برای اون دیگه معنایی نداره ...می بینی دیگه وقت اون رسیده که یه گوشه روی یکی از نیمکتهای کنار جاده بشینی ومهر خاموشی روی لبات بذاری ... یه دنیا عشقت رو با همه دوست داشتن هات بریزی توی خودت و دیگه صدات در نیاد ... بشینی یه گوشه و هیاهوی رفت و آمد بقیه رو تماشا کنی ...اونایی که دو تا دو تا ، دست در دست هم میرن و تو عالم خودشونن ... تو میدونی اونا چه عالمی دارن ... یا اونایی که ته امیدی دارن ... یا اونایی که نا امید ، نا امیدن ... اونایی که رسیدن به جایی که دیگه حاضر نیستن تنهایی شون رو با هیچی عوض کنن ... اونایی که دیگه برای عشق هیچ تعریفی ندارن ... در این مدت ، توی این مسیر خیلی از این آدما دیده بودی، خیلی ها رو دلداری داده بودی ... ولی حالا دنیا رو از دید اونا میبینی ... همون دنیای زیبای همیشگی ... همون دنیای قشنگی که با همه زیبایی هاش حالا داره بهت دهن کجی میکنه ... شاید هم این تویی که با این همه ادعات برای عاشقی ، معنی عشق رو نمیفهمی ... ولی دیگه چه فرقی میکنه عشق چه معنی میده ... تو دیگه رمقی برای رفتن و از عشق گفتن نداری ... عشق برای تو مفهومی نداره.... نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : عشق، داستان عاشقنه، شعر عاشقانه، زندگی پاک، راز دل من، حرف های عاشقانه، معشوقه، لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
توبه کردم که دیگه با تـو نباشم دل ندم دیگه بهتــــ، ازت جدا شم کنج ِ قلبـم واسه ی تو جا نزارم قـول مردونمو زیر ِ پـا نزارم توبـه کردم دیگه چشمــاتو نبینم دیگه پـای حرفای دلتـــ نشینم عکس ِ چشمـای تو رو دیگه نبوسم اگه حتی توی تنهـایی بپوسم توبه کردم که غروبـا رو نبینم دیگه هیچوقتـ لب ِ دریـا ننشینم همه ی خاطره هاتو دور بریزم دیگه هیچوقتــ بهت نگم عزیـزم توبه کردم واست آسمون نباشم دیگه خورشیدتـ نشم، نور نپاشم بزنم حرف دلـم رو دیگه این بار: برو دوسِتــ ندارم... خدانگهـدار... نوع مطلب : عشق و تنهایی....!، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرند دو تا خسته دوتا تنها ، یکی شان تو یکی شان من دیوار از سنگ سیاه است، سنگ سرد و سخت خارا زده قفل بی صدای به لب های خسته ی ما نمیتونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار همه ی عشق منو تو قصه است، قصه ی دیوار همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو با همین تلخی گذشته شب و روز های منو تو راه دوری بین ما نیست ،اما باز اینم زیاده تنها پیوند منو تو دست مهربون باده ما باید اسیر بمونیم زنده استیم تا اسیریم واسه ما رهایی مرگه ، ما رها بشیم میمیریم کاش که این دیوار خراب شه ،منو تو باهم بمیریم توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم شاید اونجا توی دلها درد بی زاری نباشه میان پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه
نوع مطلب : عشق، برچسب ها : دو پنجره، عاشقی، معشوقه، جملات عاشقانه، زندگی با عشق، عشق، اس ام اس عاشقانه، لینک های مرتبط : چهارشنبه 20 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشهی بیپایانی را ادامه میدادند. زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. بزودی برمیگردیم…» چند روز بعد پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آن که وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بیحس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروختهام. برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد. نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : ساده اما عاشق، ساده، عاشقانه، عاشق، معشوق، جملات عاشقانه، لینک های مرتبط : سه شنبه 19 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
دیدی غزلی سرود؟
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر . برای عشق وصال كن ولی فرار نكن . برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن . برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش
هنگامی كه دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم كه درهای باز را نمی بینیم
دوستان گلم بقیه متن ها در ادامه مطلب ادامه مطلب نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : عشق، متن عاشقانه، لاو، اس ام اس، عشقولانه، عاشق، لینک های مرتبط : سه شنبه 19 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
سه شنبه 19 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
سه شنبه 19 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
دوشنبه 18 دی 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
|
||